شاه نجف در شعر فارسی - دو
چنان دان که خاک پی حیدرم
پرسی بلاگ: فردوسی در خانواده ای دهقان در باژ به دنیا آمد، دوره کودکی تا جوانی وی در عصر سامانیان و مصادف با جنبش هویت طلبی ایرانیان سپری شد. او در آغاز شاهنامه باورش به تشیع را اعلام می کند.
خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب، طاهره تهرانی: «ابوالقاسم فردوسی از دهقانان طوس بود از دیه که آن دیه را باژ خوانند و از ناحیت طبران است. بزرگ دیه است و از وی هزار مرد بیرون آید. فردوسی در آن دیه شوکتی تمام داشت چنان که به دخل آن ضیاع از امثال خود بی نیاز بود… بیست و پنج سال در آن کتاب مشغول شد که آن کتاب تمام کرد و هیچ باقی نگذاشت و سخن را به آسمان علییّن برد و در عذوبت (شیرینی) به ماء مَعین رسانید. من در عجم سخنی به این فصاحت نمی بینم و در خیلی از سخن عرب هم.» این سخن نظامی عروضی است در شروع بخشی که به وصف فردوسی و شرح روزگار او می پردازد. فردوسی طوسی را با اثر جاودانه و بزرگش شاهنامه می شناسیم، او کاری بزرگ در حفظ هویت ملی و موجودیت ایران و بقای فرهنگ و زبان فارسی انجام داده است. شناخت روزگار و شخصیت فردوسی می تواند شجاعت و آزادگی و ایستادگی او بر این مسیر سخت و لاجرم عظمت اثر او را نشان دهد.
فردوسی در خانواده ای دهقان (ایرانی تبار، زمین دار و اهل علم) سال ۳۲۹ هجری قمری به دنیا آمد، دوره کودکی تا جوانی وی در عصر سامانیان -حکومتی علم دوست و فرهنگ پرور- و مصادف با جنبش هویت طلبی و استقلال خواهی ایرانیان سپری شد. شاهان سامانی با پشتیبانی از زبان فارسی و تساهل دینی و دادن آزادی های اجتماعی و مذهبی به سخنوران و اندیشمندان، بستر مناسبی برای پرورش زبان و اندیشه و دانش ایرانی آماده کرده بودند، که حاصل آن به عرصه رسیدن بزرگانی نظیر فردوسی و ابن سینا و ابوریحان بیرونی و رودکی، و دوره ای درخشان و تکرار نشدنی در شکوفایی علم و فرهنگ بود. این شرایط به فردوسی مجال بیان باور و اعتقادش به آئین تشیع را می دهد، به شکلی که در اولین بخش های شاهنامه و بعد از دیباچه و شروع کتاب به نام خداوند جان و خرد، در بخشی که به ستایش پیامبر (ص) می پردازد، این بیت ها را می آورد:
تو را دانشِ دین رهاند درست
در رستگاری ببایدت جست
دلت گر نخواهی که باشد نژند
همان تا نگردی تنِ مستمند
چو خواهی که یابی ز هر بد رها
سر اندر نیاری به دام بلا
بُوی در دو گیتی ز بَد رستگار
نکوکار گردی بر کردگار
به گفتار پیغمبرت راه جوی
دل از تیرگی ها بدین آب شوی
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی
خداوند امر و خداوند نهی
که من شارستانم عَلیّ ام دَر است
درست این سخن گفت پیغمبر است
گواهی دهم کاین سخن راز اوست
تو گویی دو گوشم بر آواز اوست
می بینیم که بعد از این شروع ستایش برانگیز با اشاره به حدیث نبوی «أنا مَدینَةُ العِلمِ و عَلیٌّ بابُها، فَمَن أرادَ العِلمَ فَلیَأتِ البابَ» (من شهر دانشم و علی، دروازه آنست. آنکه دانش می خواهد، باید از دروازه درآید.) وارد ستایش امیرالمؤمنین شده و به حدیث سفینه اشاره می کند «مَثلُ أهل ِ بیتی فیکم کَسفینةِ نوح، مَن رکِبَها نَجی و من تخلّفَ عنها غَرِقَ»
حکیم این جهان را چو دریا نهاد
برانگیخته موج از او تند باد
چو هفتاد کشتی برو ساخته
همه بادبان ها بر افراخته
یکی پهن کشتی بسان عروس
بیاراسته همچو چشم خروس
محمد بدو اندرون با علی
همان دوده نبی و وصی
اگر چشم داری به دیگر سرای
به نزد نبی و وصی گیر جای
سپس با بیان ناکامل بودن رفتار خود، بر دو نکته تاکید می کند: یکی این که او بر این آئین (تشیع) زاده شده (یعنی والدینش نیز پیرو این مذهب بوده اند) و خود نیز به آن باور دارد؛ و دوم این که صداقت و اخلاص در پیروی از دوده چقدر اهمیت دارد، رسم مردانگی و جوانمردی این است که در همراهی نیک نامان و همرهان نیک پی ما نیز جهان را به بازی و لغو نگذرانده و در هر کار نیک اندیش و نیک رفتار باشیم:
گرت زین بد آید گناه من است
چنین است و این دین و راه من است
بر این زادم و هم بر این بگذرم
چنان دان که خاکِ پیِ حیدرم
نگر تا به بازی نداری جهان
نه برگردی از نیک پی همرهان
همه نیکی ات باید شروع کرد
چو با نیکنامان بُوی هم نبرد
از این در سخن چند رانم همی
همانش کرانه ندانم همی
بر اساس شاهنامه تصحیح دکتر خالقی مطلق که بیش از چهل سال مشغول به جدا کردن ابیات الحاقی از بیت هایی که مطمئناً از خود فردوسی است -و نه منسوب به او- بوده است، در این که این بیت ها سروده فردوسی است تردیدی نیست. دقت نماییم که هرچند سرایش شاهنامه بیش از بیست سال پیش از به قدرت رسیدن سلطان محمد غزنوی شروع شده بود، اما بعد از پایان کار و طبق اندرزهای دهقانان و بزرگانی که کار گردآوری منابع شاهنامه را به عهده داشتند، فردوسی باید این کتاب را به پادشاه وقت می سپرد؛ تنها شاه است که می توانسته منابع کافی برای نسخه نویسی و تهیه یک رونویس دیگر از کتاب را تامین کند، و در عین حال کتابخانه شاهی جایی برای نگهداری از کتابی به حجم شاهنامه بوده است.
سلطان محمود، با وجود دور بودن خاستگاهش غزنین از پایتخت عباسیان، به جهت وابستگی به خلفای عباسی و خوش آیند خلیفه مرکزی، شیعیان زیادی را به جرم رافضی و قرمطی بودن دستگیر و مجازات کرده بود. آن طور که ابوالفضل بیهقی نقل می کند، در ماجرای بر دار کردن حسنک وزیر محمود غزنوی می گوید: «بدین خلیفه خرف شده بباید نبشت که من از بهر قدر عبّاسیان انگشت درکرده ام در همه جهان و قرمطی می جویم!»
از همین گفته پیداست که وابستگی و خوش خدمتی محمود غزنوی به خلیفه عباسی نه از سر اعتقاد و باور، که به جهت دریافت مشروعیت پادشاهی است. در این شرایط است که فردوسی نظم شاهنامه را به انتها برده و به دربار محمود -که جنگاور است و چندان اهل ادب و فرهنگ نیست- می بَرد، و مورد بی مهری او قرار می گیرد. به استناد همین بیت ها او را به رافضی بودن متهم می کنند که سبب گریختن او و زندگی پنهانی سالهای بعد و ویرایش شاهنامه می شود.
این سال ها روزگار فردوسی کهنسال -که هم داغ پسر جوانش را دیده و هم تمام دارایی خودرا در راه سرودن شاهنامه صرف کرده- در فقر و تنگدستی سپری می شود و در نهایت در هشتاد و یک سالگی از دنیا رفته و در باغ شخصی خود در طوس به خاک سپرده می شود. آن طور که نظامی عروضی نقل کرده محمود غزنوی پشیمان شده و دستور می دهد: «شصت هزار دینار ابوالقاسم فردوسی را بفرمای تا به نیل دهند و به اشتر سلطانی به طوس برند و از او عذر خواهند. گویند از فردوسی دختری ماند سخت بزرگوار. صلت سلطان خواستند که بدو سپارند قبول نکرد و اظهار داشت: به دان محتاج نیستم.»
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب