یادداشت مهمان؛
دم دنیا و چای دم كشیده وقت غصه خوردن نداریم
مهم تر از دکارت و کانت و هگل و نیچه و ملاصدرا، نحوه دم کردن چای بهاره لاهیجان و چای باروتی سیلان است. ما وقتی برای غصه خوردن نداریم.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه - مسعود میری*: نخست) زندگی آنقدر کوتاه است که گاه فکر می کنم به جد و جهدش نمی ارزد. این از سر بدبینی نیست که البته یک آدم بدبین هم می تواند اینطور فکر کند، بلکه از سر خوش بینی به دنیاست. این کوتاهی عمر را چطور و به چه منوالی خرج کنیم؟ سوالی است که برای یک آدم دنیادوست مدام حاضر و مکرر می شود. آن داستان تاجر در جزیره کیش و آرزوهایش به جهت اینکه از پسِ بسیارِ کارِ داد و ستد «ترک تجارت کند و به دکانی بنشیند» حرام کردن وقت است در این عمر کوتاه. اینکه: آن شنیدستی که در اقصای غور
بارسالاری بیفتاد از ستور
گفت چشم تنگ دنیادوست را
یا قناعت پر کند یا خاک گور به زبان عصر دنیوی شده ما درست اس، جز آنکه باید به جای دنیادوست مثلا «دنیاپرست» را گذاشت، تا زبان ما و آن عصر به هم نزدیک شود. این داستان خودش نمونه ای تمام از دنیادوستی است، به منظور زندگی کردن باید بسیاری از چیزها و کارها را ترک گفت تا وقت زندگی آزاد شود. فرق است میان این کلماتِ عهد عتیقی در کتاب جامعه، از زبان سلیمان پسر داوود، که: «باطل اباطیل، جامعه می گوید، باطل اباطیل، همه چیز باطل است. انسان را از تمامی مشقت ش که زیر آسمان می کشد چه منفعت است؟ یک طبقه می روند و طبقه دیگر می آیند و زمین تا به ابد پایدار می ماند.» یا در چند آیه پایین تر: «و دل خویش را بر دانستن حکمت و دانستن حماقت و جهالت مشغول ساختم. پس فهمیدم که این هم درپی باد زحمت کشیدن است. چونکه که در کثرت حکمت کثرت غم است و هرکه علم را بیفزاید، حزن را می افزاید» با آنچه که سعدی شیراز می گوید. آنجا بطلان زمین، جبران آخرت است. اینجا بطلان خرحمالی برای جبران زمین. سعدی به زندگی دل داده و خودش در گلستان و بوستان یک پا ستاینده بطالت است. اشاره ام به نوشته برتراند راسل است که در بین ما به «در ستایش بطالت» شهرت یافته و انصاف باید داد که سخت خواندنی است. آنجا راسل می گوید: این باور که کار فضیلت است و فقط یک «ریاضت طلبی احمقانه» وادارمان می سازد اصرار بر کارآزموده زیادی داشته باشیم در حالیکه دیگر نیازی به آن وجود ندارد… حالا باید دریابیم که «سعادت و تنعم انسان در گرو کاهش نظام مند کار است.» سعدی، خیام، حافظ و برتراند راسل، دنیا دوستی را برای خوشباشی پاس می گذارند و به جای انکار دنیا، اعتراف به زندگی می کنند. آن بطالت و بیهودگی که در عهد عتیق آمده، در انکار دنیاست و اعتراف به مرگ و بقا در پسِ آن، که عالم دیگر خوانده می شود. ما در این زندگی و بیهودگی های دلپذیرش سهمی داریم. نصیبی از این زمان که در مکان سپری می شود. این نصیب باید به خوشباشی و صلح بگذرد تا اعتراف نماییم زندگی کرده ایم. در این خوشباشی است که کارهای کوچک قیمت دارد. بهای عمر از دست شده را باید پرداخت. آنکه به سوگواری این بهاء را می پردازد اختیاردار درد خود است و آنکه به شادکامی می گذاراند هم هم. بسیارند، اکثریتی بس عظیم، که قربان کردن این عالم را برای جهان آخرت سعادت و رستگاری می نامند و هستند عدادی از بشر که شادکامی در همین دنیا را اصل می شمرند. گفتم که بدانید من هم چیزی پرس وجو می کنم از خویش گاهی! دوم) اسباب خوشی بسیار است و با این همه از بابت خلق و بدع از طرف انسان معاصر، هر دم بر شمار خوشی ها افزوده می شود. ما وقت آنرا نداریم که غصه بخوریم، چون می توانیم همانوقت کتابی ورق بزنیم، به دیدار رفیق شفیقی برویم، فیلمی ببینیم، چای یا قهوه ای بر آتش بگذاریم و قس علیهذا! دیدم اخیرا نشر ثالث هم همت کرده کتابی در باب چای به دست چاپ سپرده. پیش تر، در همین دهه، ساعد مشکی با نشر کوچک و نازنین اش _نشر مشکی _ کتابی به نام چای به قلم چوئن لای منتشر نمود. یادم می آید در یک انتخاباتی، به گمانم دور اول روحانی، با دوستان آمدند خانه ما در بلوار فردوس و به رسم هدیه این کتاب خوب چوئن لای را هم جناب ساعد مشکی به این بنده هدیه کرد. روز بعد شروع کردم به خواندنش و چنان خوب بود که بی توقف تماما خواندمش. کتاب کوچک و مرموزی بود. چای برای من مسئله بود، معضله شد. معضله ای فرح بخش، با مهیا شدن کلی استنباط و اجتهاد و تقلا. بعدا با مصالح تأمل ِ در مسالکِ چای نوشیدن، کتابی نوشتم به نام «این هزار و یک شب لعنتی». کتابی که خوب شد اما بد در آمد، با اغلاط بسیار چاپی. بد نیست بخوانیدش و بنگرید از وقت و حوصله نوشیدن این چای چطور به قصه ها و فلسفه ها پرداخته ام. اما چای و قهوه دنیای آدم را عوض می کند. با این ها زمین طعم می گیرد. تلخ و ترش و گس می شود. فلز جان آدم را جلا می بخشد. پس مهم تر از دکارت و کانت و هگل و نیچه و ملاصدرا، نحوه دم کردن چای بهاره لاهیجان و چای باروتی سیلان است. اگر نقطه ی اتصالی به اسم و فعلِ چای و قهوه، در میانه و معرکه نوشتنِ یک جستار فلسفی یا هر چیز دیگر نباشد، محال است ایده های نو به سراغ ما بیایند. معجزه زندگی در همین نقطه ها و نکته های خُرد پنهان شده، گاهی دالی دالی ای می کند و می گریزد. مثل یک بچه باید در افسون این بازی ها غرق شد. عرفانِ پنهانِ این بازی ها مهم تر از هزاران ذکر لسانی است. این ها معنویتِ نابِ زندگی را طبخ می کنند. باشد که به وقت اش از معنویتِ هنر طباخی و آشپزی هم بگویم. آشپزخانه الحق معبدی است که روح پر فتوحِ شکم در آنجا تازه می شود. دقت نکرده ایم که غالبا فلسفه ها و اعتقادها و عمرها را با حبه ای قند در چای یا قهوه می اندازیم، آرام قاشق کوچک را بر می داریم و یک جهان را در دمی در چای دم کشیده به هم می زنیم. لطفاً مراقب باشید، این تصویر برای آدم های مریض دیابتی بدآموزی دارد. با این همه، لطفا این کتاب ها را بخوانید. زندگی لازمش دارد. می شود با مصالح آن صدها کتاب بهتر از کتاب من نوشت. * شاعر، نویسنده، پژوهشگر و منتقد حوزه فرهنگ. صاحب کتاب هایی چون «جادوی قصه ها در هزار و یکشب»، «این هزار و یک شب لعنتی: در باب اینکه چرا؟ و چگونه؟ هزار و یک شب را بخوانیم» و...
منبع: پرسی بلاگ
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب