مطالعه و مرور؛
تبدیل یواف ۶ غنی شده به کیک زرد و اهمیت غنی سازی ۲۰ درصد کاری کردم که وطن دوست باید می کرد
به گزارش پرسی بلاگ، زمانیکه دکتر صالحی رئیس سازمان انرژی اتمی شد، مسئولیتی به آقا مجید پیشنهاد کرد. این پروژ برنامه ای در ارتباط با شبیه سازی هسته ای بود که توانست یواِف۶ غنی شده را به کیک زرد تبدیل کند.
به گزارش پرسی بلاگ به نقل از مهر، کتاب «شهریار سرزمین من» نوشته معصومه زینعلی بتازگی توسط انتشارات سوره مهر به چاپ دوم رسیده است. این کتاب دربرگیرنده زندگینامه شهید مجید شهریاری دانشمند هسته این کشور است.
شهید مجید شهریاری در سال ۱۳۴۵ در زنجان متولد شد. وی متأهل و دارای دو فرزند به اسامی محسن و زهرا بود. همسر این شهید بزرگوار، بهجت قاسمی عضو هیأت علمی دانشگاه شهید بهشتی است.
وی تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در زنجان، دوره کارشناسی را در رشته مهندسی الکترونیک در دانشگاه صنعتی امیر کبیر (از سال ۱۳۶۳ تا سال ۱۳۶۸)، دوره کارشناسی ارشد را در رشته مهندسی هسته ای در دانشگاه صنعتی شریف (از سال ۱۳۶۹ تا سال ۱۳۷۱) و دوره دکترا را در رشته مهندسی هسته ای در دانشگاه امیرکبیر (از سال ۱۳۷۲ تا ۱۳۷۷) گذارند. بدین تربیت، این شهید عزیز تمام تحصیلات خودرا در کشور جمهوری اسلامی ایران گذرانده است.
شهید شهریاری بعد از فراغت از تحصیل در دانشگاه امیرکبیر به عنوان عضو هیأت علمی دانشگاه مشغول بکار شد. آغاز به کارش به عنوان عضو هیأت علمی در دانشگاه شهید بهشتی در دانشکده مهندسی هسته ای و در گروه آمورشی کاربرد پرتوها با مرتبه استادیاری پیمانی بود.
وی در ۲۸ اردیبهشت ۸۳ از مرتبه پیمانی به مرتبه رسمی آزمایشی تغییر وضعیت داد و حدود چهار سال پس از آغاز به کار به مرتبه دانشیاری ارتقا پیدا کرد.
در این مرحله از ارتقا، نمره کیفیت آموزشی اش در چهار سال تدریس در دوره استادیاری نمره ۱۸.۵ (از بیست) و در امر پژوهش با چاپ ۱۰ مقاله علمی پژوهشی در مجلات علمی بین المللی، ارائه سخنرانی در ۲۱ کنفرانس بین المللی، راهنمایی و مشاوره ۲۰ دانشجوی کارشناسی ارشد و راهنمایی ۳ دانشجوی دکترا و بالاخره اجرای ۵ طرح پژوهشی با امتیازی بالا به مرتبه دانشیاری ارتقا پیدا کرد.
شهید شهریاری سال ۱۳۸۸ و برمبنای تصویب هیأت ممیزه به درجه استادی ارتقا پیدا کرد. در حقیقت پس از چهار سال دوره دانشیاری و حدود هشت سال از زمان آغاز به کار که حداقل زمان لازم برای برای ارتقا به درجه استادی است، به این مرتبه ارتقا یافت. نمره کیفیت تدریس وی در دوره دانشیاری ۱۹.۴۶ از ۲۰ بود. بعلاوه، فقط از ماده ۲ بخشنامه ارتقا، ۱۱۵.۸۳ امتیاز کسب نمود. جمع امتیازهای وی برای ارتقا به مرتبه استادی ۱۶۹.۷۹ بود. در دوره دانشیاری، استاد راهنمای ۱۷ دانشجوی کارشناسی ارشد و ۵ دانشجوی دکترا بود و ۲۱ مقاله تخصصی در مجلات علمی پژوهشی به چاپ رساند. همین طور در ۲۴ کنفرانس بین المللی به ایراد سخنرانی در رشته تخصصی خود پرداخت و در این دوره مجری ۵ طرح پژوهشی بود.
نویسنده این کتاب درباره ی چگونگی نگارش آن در مقدمه کتاب این گونه نوشته است: «آن روز که خبر شهادت دکتر شهریاری را شنیدم، در کلاس درس مشغول تدریس تاریخ معاصر بودم. نخست به شدت از این خبر شوکه شدم و بسیار متأثر. با حالی دگرگون و چشمانی اشکبار سراغ رسانه ها رفتم تا از صحت خبر آگاه شوم. باورم نمی شد او را دشمنان عزت ایران ترور کرده اند. در جایگاه فامیل نزدیک، تا آن هنگام نمی دانستم آقامجیدی که من می شناختمش چه مقام و مسئولیت بزرگی داشته است.
پس از آن شاهد بودم که بر خانواده و به ویژه مادر، همسر، و فرزندان عزیزش چه گذشت. اطلاعاتی که به تدریج برایم حاصل شد مرا به این درک رساند که چه انسان نازنینی را از دست داده ایم. شهید شهریاری و همسر جانباز ایشان تا آن هنگام برای ما، استادان دانشگاه، الگوهای ساده زیست و پرتلاشی بودند که زندگی شأن را وقف علم و دانش و آموختن کرده بودند. همیشه جویای احوال فامیل بودند و هرگاه هر یک از اعضاء دور و نزدیک خانواده نیاز به کمکشان داشتند بی دریغ به یاری شأن می شتافتند. از اهمیت فعالیت هایشان نه من_ که دخترخاله شأن بودم_ و نه هیچیک اهل فامیل تصور چندانی نداشتیم. شهید بزرگوار و همسرشان اهل اظهار فضل نبودند. می دانستم با سازمان انرژی اتمی همکاری دارند؛ اما درک درستی از نوع فعالیت و موقعیت بسیار حساس ایشان نداشتیم. این را بعد از شهادت شأن فهمیدیم.»
زینعلی در بخش دیگری از مقدمه این کتاب می نویسد: «از تابستان سال ۱۳۹۴ به یادداشت برداری و مصاحبه های جسته و گریخته پرداختم. این مصابحه ها با مادر شهید (خانم قمرتاج زینعلی) و خواهر و برادر و خاله و دایی و نزدیکان سببی ایشان به من کمک کرد تا بتوانم فصل اول کتاب را بنویسم. در این مرحله بیشتر مصابحه ها با مادر شهید بود. به سبب تالم بیش از اندازه ایشان برداشت ها به کُندی صورت می گرفت و مجبور بودم مطالب را بارها بازبینی کنم تا درستی زمان و مکان اتفاقات برایم بطورکامل محرز شود. این زمان طولانی بود و بالاتر از یک سال طول کشید.
پس از مصاحبه با دکتر بهجت قاسمی_ همسر، همراه، و یار وفادار ایشان_ که در جریان ترور همراه ایشان بودند و مجروح شدند و فرزندان شهید (آقا محسن و متین خانم) و دیدن فیلم ها و شنیدن اظهارات دوستان و همکاران و مطالعه کتاب هایی مانند گزارش یک راز توانستم فصل دوم کتاب را تکمیل کنم. فصل سوم به زمان و چگونگی شهادت، و فصل آخر دیدگاه و آرای شخصیت های مهم دینی و سیاسی در نحوه زندگی و ابعاد شخصیتی شهید بزرگوار اختصاص دارد که از لابه لای نوشته ها، فیلم ها و گفته ها اقتباس کردم.
جمع آوری مطالب دو سال طول کشید. از سال ۱۳۹۶ نیز مراحل بعدی نگارش_ تنظیم و ایجاد ساختار داستانی_ را با کنار هم نهادن وقایع، خاطرات، و مستندات _ که پازل پیچیده ای از اطلاعات پراکنده بود_ شروع کردم و به یاری خدا توانستم آنرا یک سال بعد به پایان رسانم و از تابستان سال ۱۳۹۷ ویرایش و تصحیح متن را به دست گیرم.
این کتاب به شیوه روایت داستانی است و با زندگی نامه مادر شهید در فصل اول_ به سبب تأثیر عمیقی که بر زندگی ایشان داشتند_ و نیز همسر شهید در فصل دوم_ به جهت حضور بسیار سازنده در مراحل حساس زندگی و دوستی ریشه دار عاطفی، روحی، روانی و همراهی علمی شان_ شروع می شود. کارهای روزمره، رویدادهای مهم، کارهای علمی، و نیز افکار و رفتار شهید در خانواده و محل کار و با دوستان و آشنایان را مد نظر قرار گرفتند. فصل سوم نیز به نحوه شهادت و وقایع بعد از آن و فصل پایانی را نیز به وصیت نامه شهید و اظهارات مقام معظم رهبری، استادان و علما، و دوستان و دانشجویان دکتر و ذکر احوال خانواده و چگونگی رویارویی آنان با شرایط بعد از مرگ عزیزشان اختصاص دادم.
در ادامه این گزارش به مطالعه و مرور بخشهایی از این کتاب پرداخته ایم؛
سکانس اول؛ زندگی در خانه شهریاری ها
قمرتاج با ورودش به خانه شهریاری، رتق وفتق امورات منزل به تدریج بر عهده او گذارده شد. خانه، به رغم جمعیت کم، بزرگ بود و کار فراوانی داشت. خانه پدری قمرتاج هم بزرگ بود؛ اما جمعیت زیاد بود و دختران و خانم های خانه یاد گرفته بودند کارها را بین خودشا تقسیم کنند. بنابراین، کاری بر زمین نمی ماند. اما در این خانه کار به همان اندازه زیاد بود و از آن هیاهو و جمعیت خبری نبود. قمرتاج یاد گرفت هر آن چه زهرا خانم به او می گوید بی کم و کاست انجام دهد؛ از رفت و روب و پخت و پز گرفته تا شستن رخت و لباس هایشان. ماه های اول، کارگری در این امور کمک حال او بود. اما به جهت تسلط تدریجی قمرتاج به امور منزل، مادرشور دیگر نیاز به حضور او ندید.
زهرا خانم با جدیت تمام زیر و بم کارهای خانه را به عروسش آموخت. در همان هفته اول ازدواجش، یک روز قمرتاج لباس های کثیف خود و همسرش را جمع کرد و سراغ زهرا خانم رفت و اظهار داشت: «حاج خانم، لباس دارین، بدین ببرم بشورم.» زهرا خانم که مشغول خواندن قرآن بود سرش را از روی کتاب بلند کرد و بعد از مکثی کوتاه، در صورتیکه از زیر عینک عروسش را از نظر می گذراند، اظهار داشت: «قمر، می دونی تشت و پودر کجاست؟»قمرتاج جواب داد: «بله. تشت ها رو توی زیرزمین دیدم. اما نمی دونم کدوم تشت برای شست و شوی لباسه.» زهرا خانم نگاهی به لباس های مچاله شده دست قمرتاج انداخت و گفت «تا حالا لباس شستی؟»
نه ولی اگه بگید کدوم تشت و پودر رو ببرم؟ لباسای شما رو هم می برم کنار حوض می شورم و داخل حوض آب می کشم.
زهرا خانم تبسمی کرد و اظهار داشت: «می دونی باید لباسارو یکی دو ساعت توی تشت خیس کنی، بعد اونا رو چنگ بزنی؟ در ضمن لباسای تیره رو جدا کن و توی یه تشت خیس کن و لباسای روشن رو توی تشت دیگه. نباید اونارو قاتی کنی؛ چون رنگشون به هم می ریزه.»
از آنجا که قمرتاج در خانه پدری با شست و شوی رخت و لباس کاری نداشت، مادرشوهرش دو تشت لب حوض آورد و آب و پودر در آنها ریخت و به عروسش یاد داد که چطور لباس ها را بشوید و آبکشی کند.
خانه بزرگ کار فراوان داشت و تمام وقت قمرتاج به رتق و فتق امورات آنجا و دستورات زهرا خانم می گذشت. به غیر از قسمت رو به قبله خانه، که زهرا خانم و آقا باقر به همراه ننه در آنجا سکونت داشتند، غرب خانه را هم، که محل سکونت خودشان بود و زیر زمین و بالاخانه داشت، می بایست نظافت کند. این بخش از خانه را با جهیزیه خودش و برخی ملزومات که زهرا خانم برای پسرش درنظر گرفته بود به طرز زیبا و با سلیقه تمام آراسته بود و اغلب در طول شب، هنگامی که همه اعضاء خانه برای استراحت به اتاق هایشان می رفتند از آنجا استفاده می کردند.
سال ۱۳۵۷ برای مجید سال هیجان مذهبی و بحث های داغ هم سالان و دوستانش در قضایای مبارزاتی بود. او جریانات انقلاب را پیگیری می کرد و با وجود اینکه به سبب سن کم نمی توانست در مباحث سیاسی اظهار نظر کند، در بیشتر گردهمایی ها و تظاهرات، که از طرف مدرسه و معلمان هماهنگ می شد، به اتفاق هم کلاسی هایش شرکت می کرد. عمیقاً دوستدار پیروزی انقلاب بود و این خواست را در سخنانی که با دوستان و هم کلاسی هایش داشت به صراحت بازگو می کرد سکانس دوم؛ از کودکی تا تجربه سالهای پرتلاطم ۱۳۵۷
آن روزها شیوه تربیت فرزندان به شکلی بود که توجه بیش از اندازه به کودک را مضر می دانستند و به جهت اینکه فرزندان را مقاوم بار آورند، از همان کودکی مسئولیت های مختلفی بر دوشش می گذاشتند به ویژه برای پسران که در آینده می بایست گرداننده زندگی خانواده باشند، سخت گیری بیشتری اعمال می کردند. این شیوه تا حدی در خانه شهریاری ها هم حاکم بود. با وجود این که مجید تنها فرزند خانواده محسوب می شد، هیچگاه پدر و مادر توجه افراطی به او نکردند و او از کودکی آموخت که آن چه بزرگ تر هایش از او می خواهند بدون چون و چرا عملی سازد. مجید حرف شنوی و اطاعت از بزرگترها را از رفتار پدر و به ویژه مادرش آموخت. از بزرگ ترها خصوصاً زهرا خانم و مادرش حساب می برد. برای اینکه بیشتر وقتش را با آنان سپری می کرد. در عین حال رعایت احترام پدر و پدربزرگ را هم داشت.
مجید بدون هر گونه درخواست توجه، مانند بچه های هم سن و سالش بیشتر در حیاط بزرگ خانه با دوستانش به بازی مشغول می شد و اگر خیلی افراط می کرد، با آنها مقابل در خانه بازی می کرد و خیلی زود به خانه باز می گشت برای اینکه اجازه نداشت زمان زیادی را در خارج از خانه بگذراند. زمان های کوتاهی با اجازه مادر و مادربزرگ حق بیرون رفتن داشت. بازی هایش به شکلی بود که چندان مزاحمت و دردسری برای خود و دیگران ایجاد نمی کرد. بنابراین، به دفعات اندک سبب خشم و تنبیه والدین قرار گرفت. تنبیه پدر بیشتر قهر کردن و حرف نزدن بود. اما مادر سرزنشش می کرد و حتی چند بار برای نافرمانی اش از او کتک خورده بود.
وقتی مجید وارد دوره راهنمایی شد، تفاوتی آشکار در محیط مدرسه در مقایسه با مقطع قبل مشاهده کرد. حضور معلمان گوناگون و مباحث جدید توجهش را جلب کرد. از همان شروع کوشش کرد خودش را با شرایط جدید وفق دهد. به تدریج در مدرسه جدید و بین معلمان جا افتاد که شهریاری را همیشه حاضر و آماده در درس هایش ببینند. هرگاه هم کلاسی هایش در درس ریاضی یا علوم کم می آوردند، معلمان مجید را به یاری آنان می فرستادند. حال دیگر نیاز به همراهی پدر و مادر در رفع مشکلات درسی و رفت و آمدها و حضور در محافل و مجالس نداشت. خوب و بد اعمال و رفتار را می دانست و اهتمام می کرد به سبب تمایلات مذهبی که روز به روز در او قوت می گرفت، زندگی روزمره و رفتارهایش را تنظیم کند. کم حرف شده بود و در سخن گفتن با دیگران رعایت ادب و نزاکت را می کرد. از دروغ دوری می کرد؛ عملی که از کودکی در خانواده مذموم بود و بارها از والدینش شنیده بود که صداقت و راستگویی مهم ترین صفت نیک انسانی است و او اهتمام می کرد آنرا سرلوحه اعمال و رفتارش قرار دهد. بی تکلف بود و ساده زیستی را دوست داشت.
سال ۱۳۵۷ برای مجید سال هیجان مذهبی و بحث های داغ هم سالان و دوستانش در قضایای مبارزاتی بود. او جریانات انقلاب را پیگیری می کرد و با وجود اینکه به سبب سن کم نمی توانست در مباحث سیاسی اظهار نظر کند، در بیشتر گردهمایی ها و تظاهرات، که از طرف مدرسه و معلمان هماهنگ می شد، به اتفاق هم کلاسی هایش شرکت می کرد. عمیقاً دوستدار پیروزی انقلاب بود و این خواست را در سخنانی که با دوستان و هم کلاسی هایش داشت به صراحت بازگو می کرد.
آن روزها وقتی از تظاهرات به خانه باز می گشت، در کتاب های شهید مطهری و دکتر شریعتی بدنبال دلیلهای و عوامل نابسامانی جامعه می گشت. گرچه خیلی از مطالب کتاب ها را نمی توانست هضم کند، بیشتر در دیده ها و شنیده هایش لزوم انقلاب را در می یافت. با افزون شدن درگیری ها، پدر و مادر از او خواستند زودتر به خانه بازگردد و جریان انقلاب را از اخبار پیگیری کند.
سکانس سوم؛ حل مسئله خیام_پاسکال و رتبه دوم رشته ریاضی فیزیک
سال چهارم برایش بسیار حیاتی بود. او همه اوقات را به یادگیری درس هایش می گذارند. از هر زمان برای مرور درسهای پیشین استفاده می کرد. می دانست زمان زیادی برای تمرین و مرور مباحث گذشته ندارد و در مدت کوتاهی بعد از امتحانات نهایی سال چهارم باید کنکور بدهد.
یک روز پاییزی سال ۱۳۶۲ بود. درس ریاضی داشتند. دبیرشان آقای مقیمی وارد کلاس شد. قدرسی با بچه ها صبحت کرد و بعد برگه ای از کتاب را پیش رویش گذاشت و با نگاه به آن پای تخته سیاه رفت و آغاز به نوشتن معادله ای طولانی کرد. در حین نوشتن رو به دانش آموزان کرد و اظهار داشت: «بچه ها معادله ای که می نویسم رو شما هم یادداشت کنید و برید خونه روش فکر کنید. بعد جوابش رو جلسه بعد برام بیارید.»
بعد از اعتراض بچه ها برای مهلت کم حل مسئله آقای مقیمی اظهار داشت: «باشه تا هفته بعد بهتون مهلت می دم که همه تون روش فکر و حلش کنید.»
با شروع هفته پیش آقای مقیمی تکلیف هفته قبل را یادآوری کرد و اظهار داشت: «بچه ها کدومتون تونستید معادله را حل کنید؟»اکثر دانش آموزان گفتند که معادله سختی بوده است و نتوانسته اند آنرا حل کنند. آقای مقیمی می دانست که حل چنین مسئله ای از عهده هر کسی بر نمی آید. اما باتوجه به شناختی که از مجید شهریاری داشت به او نظری انداخت و اظهار داشت: «شهریاری، تونستی چاره ای برای معادله پیدا کنی؟» مجید با تواضع و بدون حاشیه اظهار داشت: «بله آقا، دیشب تونستم یه راحل حلی براش پیدا کنم»
مجید دفترش را برداشت و پای تخته رفت و حدود یک ربع روی تخته سیاه نوشت. بچه ها مات و مبهوت نگاه می کردند و متوجه راهکار نشده بودند. آقای مقیقمی به دقت نوشته های مجید را دنبال می کرد تا این که تخته سیاه پر شد و حل مسئله به پایان رسید. آقای مقیمی به فکر فرو فت. سکوت کلاس را فرا گرفته بود. حرکتی از دانش آموزان دیده نمی شد. آنان منتظر واکنش معلم بودند. ناگهان آقای مقیمی سکوت کلاس را شکت و گفت آفرین شهریاری جوابت درسته حالا به من و بچه ها توضیح بده چی کار کردی.
به پیشنهاد اقای مقیمی شیوه حل مجید را به اداره ناحیه فرستادند. آن گاه سایر همکاران ریاضی آن راهکار را بررسی کردند و همگی به اتفاق تأیید کردند که راهکار جدیدی به کار گرفته شده است. این معادل اولین بار در ذهن دانشمند بزرگ ایرانی، حکیم خیام، نقش بسته بود و بار دوم هم پاسکال به آن دست یافته و حل سومین یابنده آن معما مجید شهریاری بود. این مساله اصلاً کوچک و پیش پاافتاده جلوه نکرد و توجه همگان را در مدرسه به خود جلب کرد. از آن پس نقش مجید به عنوان محلی کوشا در حل مسئله ای که «خیام _ پاسکال» نام داشت بر سر زبان ها افتاد.
آغاز شهریور ماه سال ۱۳۶۳ بود که خبر رسید نتایج کنکور سراسری اعلام شده است. مجید بی صبرانه منتظر چنین زمانی بود تا از وضعیت خود با خبر شود. بدین جهت به نزدیک ترین دکه روزنامه فروشی رفت. مجید موفق شده بود رتبه دوم را در رشته ریاضی و فیزیک کسب کند.
سال ۱۳۸۵ ساخت دانشکده به پایان رسید و در سه گرایش فعالیت رسمی خودرا شروع کرد؛ پرتو پزشکی، کاربرد پرتوها، و چرخه سوخت. دکتر پس از راه اندازی این دانشکده و پذیرش دانشجو به کمک همکاران و دوستانش به تدریس در دروس مختلف پرداخت و با تلاش ها و پیگیری های آنان دانشجویانی در این رشته جذب شدند که به جهت قرار گرفتن در محیط پژوهشی و کاربردی در آخر استادان به نام در پرتوهای هسته ای تبدیل شدند و چرخه سوخت هسته ای در راکتورهای طراحی شده را به حرکت درآوردند سکانس چهارم؛ تأسیس گرایش جدید در یک رشته علمی و حرکت چرخه سوخت هسته ای در راکتورها
فعالیت در حوزه تأسیس گرایش جدید در یک رشته علمی در فضای دانشگاه ها به طور معمول از جانب گروهی از محققان و فعالان دانشگاهی صورت می گیرد و این امر حدودا عادی است. اما در این دوره در حوزه علوم هسته ای چنین حرکتی بسیار جسورانه و جدید بود. اهمیت کاربرد پرتوهای هسته ای در صنعت و معدن بالاتر از پزشکی و انرژی دکتر و دوستانش را مصمم ساخت تا چنین رشته ای را در دانشگاه شهید بهشتی راه اندازی کنند.
سال ۱۳۸۵ ساخت دانشکده به پایان رسید و در سه گرایش فعالیت رسمی خودرا شروع کرد؛ پرتو پزشکی، کاربرد پرتوها، و چرخه سوخت. دکتر پس از راه اندازی این دانشکده و پذیرش دانشجو به کمک همکاران و دوستانش به تدریس در دروس مختلف پرداخت و با تلاش ها و پیگیری های آنان دانشجویانی در این رشته جذب شدند که به جهت قرار گرفتن در محیط پژوهشی و کاربردی در آخر استادان به نام در پرتوهای هسته ای تبدیل شدند و چرخه سوخت هسته ای در راکتورهای طراحی شده را به حرکت درآوردند.
می توان گفت در این برهه بود که تخصص آقا مجید در محاسبات بیشتر خودرا نشان داد. محاسبات در مهندسی هسته ای بسیار اهمیت دارد. در عرصه های هسته ای محاسبات همان منطقه ممنوعه ای بود که دکتر توانست در آن خط شکنی کند. او با کمک تعدادی از دانشجویان فعالش، که در مقطع دکترا تحصیل می کردند، پژوهش هایی را شروع کرد که نتیجه آن مقالات بسیار مهم علمی در حوزه هسته ای بود و موضوع آن بعد از درج در تارنماهای علمی بین المللی بسیار داغ شد و توجه همه را برانگیخت و جز مقالاتی شد که کاربران زیادی از آن بهره بردند.
بدین گونه دکتر با علاقه فراوان در همه رشته هایی که مربوط به هسته ای بود تدریس می کرد و دانشجویانی تربیت کرد که هر یک در رشته ای خاص تبحر یافتند و توانستند به تدریج وارد عرصه کار و تولید شوند و چرخ اداره نیروگاه های هسته ای را به عهده گیرند و توان و قدرت کشور را دراین خصوص به پای قدرت های مطرح جهان ارتقا دهند.
سکانس پنجم؛ تبدیل یواِف ۶ غنی شده به کیک زرد و اهمیت غنی سازی بیست درصدی
زمانی که دکتر صالحی رییس سازمان انرژی اتمی شد، مسئولیتی را در سازمان به آقا مجید پیشنهاد کرد. از آنجائیکه روحیه او با پژوهش عجین شده بود و به فکر تولید علم بود، نمی خواست با پذیرش مسئولیت زمان لازم برای کارهای علمی را از دست بدهد. بدین سبب پوزش خواست و کار علمی را به آن پست و سمت ترجیح داد. همزمان با فعالیت در دانشگاه، پروژه مهمی را دکتر صالحی به او واگذار کرد. این پروژ برنامه ای در رابطه با شبیه سازی هسته ای بود. همان مواردی که پایه علم هسته ای به حساب می آمد. او با این کار به کمک کارخانه سوخت رفت و توانست یواِف۶ غنی شده را به کیک زرد تبدیل کند و به مهندسان نشان دهد که این کار خطری ندارد.
پس از آن استادش به او پیشنهاد نمود که نرم افزارهای هسته ای را در ایران راه اندازی کند. او این درخواست را قبول کرد و به همراه برخی از دانشمندان هسته ای، بدون این که راهنما و کتابچه ای در این مورد داشته باشند، این مهم را برعهده گرفتند.
دکتر می دانست اهمیت غنی سازی بیست درصد برای ایران بدین سبب است که از سال ۱۳۸۷ که با مداخله آمریکا خرید سوخت برای هسته مرکزی راکتور تهران با مشکل روبه رو شده است، ایران نتوانسته سوخت لازم را خریداری کند و در نتیجه در وضعیت حساسی قرار گرفته است. از یک سو خاموش شدن راکتور تهران یک گام به عقب در برنامه های هسته ای شمرده می شود و فعال سازی مجدد آن پروسه خاص خودرا دارد و از طرف دیگر کشورهای غربی که نیاز ایران را درک کرده اند، در پی گرفتن امتیاز از ایران هستند. او همین طور می دانست که در صورت از کار افتادن راکتور تهران تهیه رادیو دارو برای بیماران خاص متوقف می شود و دراین خصوص گرفتار مشکل خواهیم شد. این بخش از مشکلات بوجود آمده برای دکتر مسئله ای نبود که از کنار آن بی تفاوت گذر کند.
دکتر می دانست اهمیت غنی سازی بیست درصد برای ایران بدین سبب است که از سال ۱۳۸۷ که با مداخله آمریکا خرید سوخت برای هسته مرکزی راکتور تهران با مشکل روبه رو شده است، ایران نتوانسته سوخت لازم را خریداری کند و در نتیجه در وضعیت حساسی قرار گرفته است
سکانس پایانی؛ من کاری را که یک ایرانی وطن دوست باید می کرد انجام دادم
دکتر بعد از شهادت دکتر علی محمدی می دانست که جانش در خطر است ولی چنین خطری را قبول کرد. بالاخره بعد از یک دوره فعالیت مستمر به همراه تیم کارشناسی ناباورانه توانست گره از کار بگشاید و محاسبات را عملیاتی کند. محاسباتی که طی روزها و شب های پرکار با توکل بر خدا فقط از عهده او بر می آمد. دکتر بعد از اتمام کار کدهای هسته ای، که بسیار با ارزش بودند. سخاوت مندانه در اختیار مسئولان قرار داد و در قبال چنین کار مهمی هرچه کردند دستمزدی نگرفت. این برای استادش دکتر صالحی، هم بسیار حیرت انگیز بود؛ چون در آن شرایط که کشور بسیلار به یافته او نیاز داشت و او می توانست رقم بالایی را طلب کند، در کمال ناباوری اظهار داشت: «نیازی به دادن پول و تقدیر نیست. من کاری را که یک ایرانی وطن دوست باید انجام می داد انجام داده ام.»
پیامد کاری که دکتر انجام داد این بود که در درجه اول غنی سازی در این مقیاس نیاز ایران را به کشورهای غربی برای تامین سوخت نیروگاه تهران و نیاز بیماران را به رادیو دارو برطرف می کرد و اهمیت دیگر آن این بود که ایران با بهره گیری از اورانیوم بیست درصد می توانست غنی سازی در سطح بالاتر را هم تجربه کند و در نهایت این عمل به این موجب می شد ایران توانایی تامین سوخت برخی زیردریایی ها و کشتی های غول پیکر را هم داشته باشد از سویی ایران می توانست بر طبق اختیاراتی که ان پی تی برای کشورهای عضو درنظر گرفته بود با فروش سوخت بیست درصد کسب درآمد کند. آقا مجید با علم به این امور آگاهانه در این راه قدم گذاشته بود و به سبب خطری که برای وجود داشت برای بقای علمش دانشجویانی را هم تعلیم داد تا بعد از او کار علمی لنگ نماند.
منبع: persiblog.ir
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب