شاه نجف در شعر پارسی، ۱۳
فغانی از ازل آورد مهر حیدر و آل
پرسی بلاگ: با وجود این که فغانی شیرازی از آخرین شاعران سبک عراقی در سده نهم هجری و برخی هم او را از پیشگامان سبک هندی و سبک وقوع می دانند، زبانش در تمام اشعارش ساده و فصیح و شفاف است.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ طاهره طهرانی: فغانی شیرازی، یا آنطور که مشهور است _بابا فغانی_ در شیراز متولد شد. سال تولد او حوالی ۸۶۰ هجری قمری باید بوده باشد، در شیراز و نزد پدر رشد کرد، پدرش چاقوساز بود و او هم مدتی نزد پدر و برادر به همین کار مشغول بود و برای خود نام سکاکی را برگزید، اما بعدها آنرا به فغانی تغییر داد. لقب بابا را از سلطان یعقوب بایندری آق قویونلو گرفت، که عنوانی برای دراویش و قلندرها بود؛ و از آن پس به نام بابا فغانی شناخته می شد.
بابا فغانی در سی سالگی شیراز را ترک کرد و به هرات رفت و محضر جامی را درک کرد و با عرفان آشنایی یافت، اما در هرات از شعر او استقبال چندانی نشد. ناچار به تبریز رفت و در خدمت سلطان یعقوب و جانشینان او مشغول شد، تا آنکه حکومت آق قویونلو رو به افول گذاشت و به سوی تجزیه رفت.
بابا فغانی پس از حدود ۱۷ سال به شیراز برگشت، اما در زمان قدرت گرفتن شاه اسماعیل صفوی _در اواخر عمر_ به خراسان نقل مکان کرد. مدتی در ابیورد زندگی کرد و عاقبت در مشهد ساکن شد. مذهب او شیعه اثنی عشری است.
سبک شعری و دیوان اشعار
اشعار دیوان بابا فغانی شامل قصیده ترکیب بند ترجیع بند غزل و رباعی است. قصاید او بیشتر در مدح ائمه اطهار و بعد از آن سلاطین بایندری است، و آخرین قصیده وی در مدح شاه اسماعیل صفوی سروده شده است. با وجود این که او از آخرین شاعران سبک عراقی در سده نهم هجری و برخی هم او را از پیشگامان سبک هندی و سبک وقوع می دانند، با اینحال زبان وی در تمام اشعارش ساده و فصیح و شفاف است و مانند هم عصران خود از ترکیبات غامض و پیچیده تقلید نمی نماید. بغیر از این، وی در طرح موضوعات جدید و ساختن ترکیب ها و عبارات بدیع مهارت داشت و به همین خاطر از باقی شعرای آن دوران متمایز بود. در قصیده بلندی در منقبت مولای متقیان امیرالمومنین علی بن ابیطالب مقابل السلام اینطور می سراید:
منم پیوسته در بزم سَقیهُم رَبُهُم شارب
ز جام ساقی کوثر، علی بن ابی طالب
به دوران گر نصیب خضر گشتی جرعه یی زان می
به آب چشمه حَیوان نگشتی تا ابد راغب
گدایان قلندر، روش ملک ولایت را
بود نُزلِ بقا از خوانِ شاه اولیا راتب
در آن مجلس که می نوشند مستان ره عشقش،
خضر آنجا بود ساقی و افلاطون بود مطرب
به تخت اِصطَفا شاهی چو شاه اولیا باید،
که سلطان رسالت را بود در مُلکِ دین نایب
در ایوان حریم حرمتش روح الامین محرم،
به گرد بارگاه عزتش فهم و خرد حاجب
ز یُمنِ دستِ گوهر بخش و زورِ بازویِ همت
درِ فردوس را فاتح، لوایِ فتح را ناصب
کشد گوی فصاحت در خَمِ چوگانِ اندیشه
بُراقِ برق رفتارِ خیالش، چون شود لاعب
پس از توصیف مفصل مقام و دلاوری های امیرالمومنین مقابل السلام، و اشاره به روایات مشهور درباره ی آن حضرت این ابیات را می آورد:
به صورت گرچه غایب شد، به مدلول حاضرست آری
کمال شاه انجم را، چه نقصان گر شود غارب
زهی نور یقینت چشمه ی مطالعه را رهبر
زهی ذات وحیدت نشأة توحید را غالب
ترا تخت خلافت جا و جنّ و انس و خدمت
تو بر دُلدُل سوار و خلقِ شرق و غرب در موکب
سلیمان گر به تخت سلطنت مشغول دنیا شد
تو بر سجاده ی دین، مُلک عقبی را شدی کاسب
ز نوری گر شنید از دور موسی نکته ی وحدت
خدا خود از زبانِ بی زبانی با تو شد خاطب
به عمری کرد عیسی، مُرده یی را زنده از معجز
تو کُشتی خلق را و زنده کردی از دم جاذب
جهانی دیگر از نور ولایت ساختی روشن
بهر وقتی که چون خورشید گشتی از نظر غایب
ترا بر ممکنات آن روز واجب شد خداوندی،
که واجب ساخت تعظیمت بر ارباب خرد، واجب
ترا از آستین آنجا یدالله آشکارا شد،
که بر سلمان نمودی دسته ی گل از کف صارب
بعد از آن با اشاره ای به شهید کربلا، به ذکر ائمه اطهار و فرزندان امیرالمومنین مقابل السلام از سبطین تا صاحب الزمان می پردازد:
چو پیش آرد شهید کربلا پیراهن خونین
بود رنگ قمیص از خونِ یوسف، شهرتی کاذب
سماع بزم گردون از دم سبطین زهرا دان،
نه از صوتِ صدایِ ارغنونِ زُهره ی لاعب
به صحرای قیامت روی آن ظالم سیه بادا
که شد میراث زین العابدین را از تمامی غاصب
بشوید قطره ی آب وضوی باقر از رحمت
خطای امت عاصی، گناه بنده ی مذنب
بود نسبت به علم و حکمت کهفِ امم، جعفر
معری شافعی از فقه و عاری بوعلی از طب
کمالِ حلمِ کاظم بین که از دست جفاکیشان
چنان رطل گرانی را فرو خورد و نشد غاضب
طواف روضه ی هشتم، کسی را فرض عین آمد
که باشد در طریق کعبه ی صدق و صفا ذاهب
به قربان تقی گردم که در آئینه ی هستی
خدا بین و خدا دان شد دلش از فکرت صایب
نقی را تا فرح بخشد، مه نو بر سپهر دین
به فال سعد همچون قرعه می گردد بهر جانب
به حرب خارجی باید، ز بعدِ صاحب دلدل
سواری همچو شاهِ عسکری در راه دین حارب
بخاک درگه صاحب زمان چون خسرو انجم
مسیح از نظر چارم نهد رو از پی منصب
سپس اظهار فروتنی می کند و این اشعار را از نظر لطف آل پیامبر صلی الله مقابل و آله می داند:
نه حد من بود شاها بوصفت گوهر افشانی
مرا این موهبت آمد ز بحر رحمت واهب
فغانی، بلبل دستانسرای آل یس شد
به وصف غیر آمد از گلستان ازل تایب
ز ابر بامداد تا چون پیکر بیضای حورالعین
به قدرِ گوهرِ شهوار گردد قطره یی ساکب
دُرِ نظم ثنایت زیور گوش جهان بادا
که هست این گوهر منظوم را، کون و مکان طالب
به جز این قصیده، قصاید بلندی در منقبت امیرالمومنین دارد که در ادامه به برخی ابیات آنها اشاره می شود:
تا جهان بحر و سخن گوهر و انسان صدف است
گوهر بحر سخن، مدحت شاه نجف است
والی مُلک عرب، سرور اشراف قریش
آنکه تشریف قدومش، دو جهان را شرفست
شمع جمعست چو در گوشه ی محراب دعاست
آفتابیست فروزنده چو در پیش صفست
نغمه ی مِهرِ علی از دل پر درد شنو،
کاین نه صوتی ست که در زمزمه ی چنگ و دف است
کُن فَکان اَمر و قضا حُکم و یَدالله خطاب
آسمان رفعت و دریا دل و خورشید کف است
سامع مدح علی باش نه افسانه غیر
صدف گوهر شهوار، نه جای خزف است
نقد عمری که نه در طاعت او صرف شود
گر بود زندگی خضر، سراسر تلف است
هر که گردن کشد از بندگیِ آل علی
فی المثل گر پسر نوح بود، ناخلف است...
در قصیده بعدی، با لحنی حماسی و محکم بر امام بر حق بودن امیرالمومنین تاکید می کند و با تکرارهای پی در پی این معنا را گسترش می دهد:
قسم به خالق بی چون و صدرِ بدرِ انام
که بعد سید کونین، حیدرست امام
امام اوست به حکم خدا و قولِ رسول
که مستحق امامت بود به نصِّ کلام
امام اوست که چون پای در رکاب آورد،
روان به طی لسان، هفت سبع کرد تمام
امام اوست که قائم بود به حجت خویش،
چراغ عاریت از دیگری نگیرد وام
امام اوست که بخشید سر به روز مصاف
بدان امید که بیگانه را برآید کام
امام اوست که قرص خور از اشارت او
به جای فرضِ پسین بازگشت از ره شام
امام اوست که انگشتری به سائل داد،
نهاد مهر رضا بر لب و نخورد طعام
امام اوست که داند رموز منطق طیر،
نه آنکه رهزن مردم شود به دانه و دام
امام اوست که خلق جهان غلام وی اند،
نه آنکه از هوس افتد به زیر بار غلام
و چند بیت درباره ی تفاوت امیرالمومنین با دیگران می سراید و دلیلهای فضل ایشان را بیان می کند:
توای که اهل حسد را امام می دانی
گشای چشم بصیرت اگر نیی سرسام
کدام ازان دو سه در حل مشکلات یکی
به علم و فضل و هنر داد خصم را الزام؟
کدام ازان دو سه بیگانه در طریق صواب
نهاده اند به انصاف آشنایی گام؟
کدام ازان دو سه یک روز در مصاف و نبرد،
به قصد دشمن دین برفروخت برق حسام؟
و در ادامه از آنهایی که دوده و حضرت زهرا سلام الله علیها را آزده کردند و حق ایشان را ضایع کردند تبری می جوید:
من آن امام نخواهم که بهر باغ فدک،
کند ز ظلم به فرزند مصطفی ابرام
من آن امیر نخواهم که آتش افروزد،
بر آستانه ی کهف انام و صدر کرام
من آن امام نخواهم که در خلأ و ملأ
برند تا به ابد مردمش به لعنت نام
به گردِ خوانِ مروت چگونه ره یابد،
کسی کش آرزوی نفس کرده گرده و خام؟
خسی اگر بگزینند ناکسان از جهل،
مطیع او نتوان شد به اعتقاد عوام
گل مراد کجا بشکفد ز غنچه ی دل
ترا که بوی محبت نمی رسد به مشام؟
میانه ی حق و باطل چگونه فرق کند
مقلدی که نداند حلال را ز حرام؟
سپس به توصیف دوران خلافت پیشینیان می پردازد و بعد به ناصبیان و خوارج اشاره می کند و به ذکر عاقبت و سرنوشت معاویه و منکران و دشمنان امیرالمومنین می پردازد:
زند معاویه در آتش جهنم سر
چو ذوالفقار علی سر برآورد ز نیام
به مُبدعی که مسمی به اسمِ الله است
به نور معرفتِ ذوالجلال والاکرام،
به گوهر صدف کاینات یعنی دل،
به انبیای کرام و به اولیای عظام،
که در حریم دلم داشت بامدادان ازل
فروغ روشنی مهرِ دوده مقام
فغانی از ازل آورد مهر حیدر و آل
به خود نساخته از بهر التفات عوام
سفینه ی دلم از مدح شاه پر گهرست
گواه حال بدین، علمِ عالِم عَلّام...
در قصیده ای دیگر نیز این طور مدح شاه نجف را شروع می کند:
بر کاینات آن چه یقین فرض و واجب است
مهر و محبت اسدالله غالب است
انسان ندانمش که نداند بِهینِ قوم
آن را که هل اتی علی الانسان مناقب است
فرق است از آنکه زاده دین آمد از ازل،
با آن نو اعتقاد که ده روزه طالب است
با آنکه آفتاب به حکمش کند عمل،
صدقِ دروغِ کج نظران، بامداد کاذب است
قدر علی ز صاحب معراج بازپرس،
تا روشنت شود که در اعلی مراتب است
گر اَفضلیت است، اَتَمِّ افاضل است
ور اقربیت است، اَقرِّ اقارب است
خواند از وفا حبیب خدایش حبیب خویش
اخلاص تا کجاست که مطلوبِ طالب است
نبود عَجَب گر از تمامی شانی کند ظهور
ذات علی، که مظهر کل عجایب است
علمش خبر دهد که سعیدست یا شقی
از هر چه در میانه ی صلب و ترایب است
یک گام صوریش ز مدینه ست تا تبوک،
یک سیر معنیش به ثریا ز یثرب است
در بارگاه شاه نجف هر صباح و شام
پروانه آفتاب و مه بدر حاجب است
در ادامه این قصیده بلند و طولانی، در مذمت غاصبان حق امیرالمومنین و دوده علیهما سلام اینگونه می سراید:
آن خس که خار خار دل دوده خواست،
رگ در تنش به قصد چو نیش عقارب است
آن بد گمان که با اسدالله کینه باخت،
گو دیده باز کن که به خواب ارانب است
دیگر مکن مناظره با غاصب فدک!
او را همین بس است که گویند غاصب است
در حیفِ نخلِ باغِ جگر گوشه ی رسول
از جویبارِ دیده، روان دمع ساکب است
و پس از اشاره به جایگاه ناصبیان و خوارج، باز به مدح امیرالمومنین برمی گردد و به امام زمان (عج) اشاره می کند:
نور علی ز ارض نجف می رسد به عرش
باشد چراغ دل، اگر از دیده غایب است
نادعلی چو ورد زبان ساخت متقی
آسوده از بلا و مصون از نوایب است
دانش و بال و زهد ریا، بی قبول او
گر شیخ خانقاه و گر پیر راهب است
عین علی ست آینه ی اعتقاد مرد
روی کسی سفید که پاک از معایب است
ساغر ز دست ساقی کوثر کشد مدام
آن کز زلال چشمه ی مطالعه شاربست
سپس با اشاره به حدیث سفینه و هفتاد و دو فرقه شدن امت رسول خدا صلی الله مقابل و سلم در آخر الزمان، این طور ادامه می دهد:
بر خود مساز مذهب هفتاد و دو دراز،
یک رنگِ آل باش، که اصلِ مذاهب است
در مدح حیدر آن چه خدا و رسول گفت
راجع به ذات مهدی صاحب مواهب است
هم نشأه ی نبی و ولی صاحب الزمان
شاهی که فتح و نصرتش از این دو جانب است
خلقش عظیم و طبع کریم و دلش رحیم
این موهبت تمام ز توفیق واهب است
در پایان قصیده نیز باور خودرا اعلام می کند و از خداوند بواسطه حب علی و دوده درخواست بخشش و عفو می کند:
شاها! به قادری که وضیع و شریف را
از وی امید لطف نجات از مصائب است
کاین بنده تا به شارع هستی مجال یافت،
همراه این جناب و پی این مواکب است
واثق به عفو توست فغانی که از خطا
عنوان نامه ی عملش عبد مذنب است
ظل علی و آل علی مستدام باد،
این است مطلبی که اهم مطالب است
سال مرگ بابا فغانی مشخص نیست؛ بنا بر شواهد این شاعر محب اهل بیت، بین سال های ۹۲۲ تا ۹۲۵ هجری در شصت و چند سالگی در مشهد و جوار حرم علی بن موسی الرضا مقابل السلام درگذشته است.
منبع: پرسی بلاگ
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب