گفتگوی جواد منصوری با پرسی بلاگ؛
یهودیان و بهائیان مهم ترین پایگاه نفوذ آمریکا در ایران بودند
پرسی بلاگ: مهم ترین پایگاه نفوذ آمریکا در ایران، یهودیان و بهائیان بودند و این را هم از داخل آمریکا گرفته بودند برای اینکه صهیونیسم از اروپا به آمریکا درحال کوچ کردن و تسلط بر آن جا بود.
خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: ۴۵ سال پیش حادثه ۱۳ آبان سال ۱۳۵۸ اتفاقی در تاریخ ایران رقم زد که تأثیرات آن تا امروز بر ملت و سیاست ایران سایه افکنده است؛ واقعه تصرف سفارت آمریکا یا همان لانه جاسوسی توسط دانشجویان پیرو خط امام و یا به تعبیر حضرت امام خمینی (ره) «انقلاب دوم» که پیامدهایی برای انقلاب و جمهوری اسلامی داشت که همچون مهم ترین آنها قطع رابطه بین ایران و آمریکا بود.
به جز ۱۳ آبان که سالروزش چند روز پیش بود، روز گذشته چهارشنبه ۱۶ آبان نیز نام دونالد ترامپ باردیگر به عنوان رییس جمهور آمریکا معرفی گردید.
به همین بهانه با جواد منصوری مشاور علمی ریاست مرکز اسناد انقلاب اسلامی، گفت و گویی داشتیم تا به گوشه ای از موضوع تازیخی روابط بین ایران و آمریکا پرداخته شود.
* جناب منصوری اجازه بدهید از اینجا شروع نماییم که اساساً در تاریخ ایران از چه زمانی پای آمریکا به این کشور باز شد و به عنوان بازیگر اصلی آغاز به ایفای نقش کرد؟
طبیعتاً این بحث که تاریخچه روابط، چگونگی روابط، آثار و تبعات این روابط چه بوده یکی از موضوعات تحقیقاتی است که هم چنان ادامه دارد. به اجمال می توان چنین اظهار داشت که حدودا از اواخر قرن نوزدهم میلادی آمریکا وارد ایران شد؛ البته به صورت خیلی نامحسوس و غیرمستقیم و تحت عنوان کمک های درمانی یا گردشگری.
* یعنی هیچ نشانه ای از استعمار و استعمارگری از خود بروز نداده بود؟
نه، در آن دوران آمریکا قصد خود بر اساس ایجاد سلطه بر ایران را نه علنی کرده بود و نه اظهار نمود و نه توانایی آنرا داشت. ایران در آن دوره، بطور کامل تحت سلطه انگلستان بود. به تدریج تحولاتی در دنیا پیش آمد که به علت نبود وقت و پرداختن به اصل موضوع به آن اشاره نمی نماییم تا اینکه به دوران جنگ جهانی اول می رسیم. آمریکا در اندازه ای محدود وارد این نزاع بین المللی شده و قدری با اروپایی ها در مستعمرات شریک شد اما باز هم نه چندان مستقیم و نه چندان علنی.
این شراکت به این دلیل است که اروپایی ها در جریان جنگ جهانی اول مقداری ضعیف شده بودند و خرابی ها و خسارت ها زیاد بود، آمریکا از نظر جغرافیایی دور از صحنه نبرد بود و توانست به عنوان کمک و همراهی و تامین قسمتی از هزینه ها وارد صحنه شود که این دوره برابر با سلطه رضاخان بر ایران از سال ۱۳۰۰ تا ۱۳۲۰ شمسی است. به تدریج سفارت آمریکا در ایران تقویت و ارتباطاتش وسیع تر می شود، مرحله حضور را پررنگ تر می کند و وارد مرحله نفوذ می شود (در مقطع ۱۳۰۰ تا ۱۳۲۰).
* مهم ترین پایگاه نفوذ آمریکا در ایران چه بود؟
مهم ترین پایگاه نفوذ آمریکا در ایران، یهودیان و بهائیان هستند و این را هم از داخل آمریکا گرفته بودند برای اینکه صهیونیسم از اروپا به آمریکا درحال کوچ کردن و تسلط بر آن جا بود؛ پس در این مقطع نفوذ فراماسون ها و بهائیان و یهودیان در ایران به سرعت افزایش خواهد یافت و حکومت پهلوی نیز بطورکامل با آنها همکاری می کند. این همکاری عمیق بدین علت بود که اساساً موجودیتش بر حمایت و کمک های آنها استوار بوده است؛ وگرنه اگر غیر از این بود امکان نداشت که آنها بتوانند بمانند.
سال ۱۳۲۰ شمسی جنگی صورت گرفت و در نتیجه شرایط موجود احساس کردند لازم است خودشان ایران را اداره کنند. درست است که تا آن زمان دست نشانده و عامل خودشان بر رأس حکومت بود ولی به هر حال صلاح دانستند خودشان وارد صحنه شوند و رضاخان را از سلطنت به زیر کشیدند، تبعیدش کردند و بر ایران مسلط شدند.
البته این دفعه هم ظاهراً برای کشور ایران پادشاه و دولتی را درست کردند اما در عمل بطور صددرصد اداره کننده کشور خودشان بودند ولی به ظاهر، شکل و شمایلی برای آن ترتیب دادند تا وانمود کنند که آنها برای ایران آزادی را به ارمغان آوردند، چیزی که اساساً در دوره رضاخان وجود نداشت؛ یا اینکه تلاش کردند این طور ظاهرسازی کنند که با ورود ما به ایران، پروژه های عمرانی و آبادانی در این کشور فعال شدند که البته خیلی جدی نبودند.
به هر حال، چهار سال دوره جنگ و اشغال ایران، دورانی بسیار مشکل برای این ملت بود. درحقیقت می توان چنین اظهار داشت که این چهار سال، یک دوره انتقالی تدریجی سلطه انگلستان به سلطه آمریکا بود. به صورتی که در آخر جنگ در عمل انگلستان احساس می کرد باید کار را به آمریکا واگذار کند. نکته مهم این است که مانند جنگ جهانی اول، مجدداً دولت آمریکا بود که از جنگ جهانی دوم منافع خیلی عظیمی کسب نمود، چه به لحاظ مادی و چه سیاسی و چه گسترش نفوذ. این فرصت بسیار مهمی بود. اروپا، پس از جنگ جهانی دوم، بطورکامل بهم ریخته و نیازمند به آمریکا بود، شوروی نیز در عمل قدرت چندانی نداشت و تنها اسم و شعارهای کمونیستی و ضدامپریالیستی آن باقی مانده بود و بدین سان یک امپراتوری برای خودش درست کرده بود.
در این دوره «شوروی» و «کمونیسم» بهانه و ابزاری برای سلطه آمریکا بر جهان شد. این مورد مهمی است؛ یعنی آمریکایی ها پس از جنگ جهانی دوم به بهانه «مبارزه با کمونیسم»، به هر جنایتی در دنیا دست زدند و چهره کمونیسم را بسیار وحشتناک نشان دادند؛ البته کمونیسم هم خیلی رفتار و برنامه و ارزش های خوب و مناسبی نداشت؛ به عنوان نمونه در همین زمینه، می توان به خود ایران اشاره نمود که به بهانه مبارزه با کمونیسم در ایران ساواک را درست کردند، ارتش را در آن حد بالا تجهیز کردند، دستگاههای امنیتی به آن شکل را درست کردند، پای موساد و ساواک را به این مملکت باز کرده و در ساواک صاحب میز و دفتر شدند و خلاصه داستانش خیلی مفصل است؛ اما اتفاقی که پس از جنگ جهانی دوم در کنار این قضایا رخ داد این بود که متوجه شدند شرایط ایران با بقیه کشورهای منطقه فرق دارد؛ فلذا تسلط بر ایران نسبت به سایر کشورهای منطقه اهمیت بالاتری را دارا است. البته همه کشورهای منطقه دارای مشترکاتی هستند نظیر این مسئله که آمریکا برای رسیدن به سلطه جهانی نیاز به پول فراوان دارد؛ بدین منظور تسلط بر چاه های نفت منطقه به عنوان مهم ترین منبع درآمد باید توسط آمریکا صورت گیرد فلذا برنامه تسلط بر ایران و خلیج فارس و کشورهای حاشیه خلیج فارس برای تسلط بر نفت ایران به عنوان یک برنامه خیلی جدی آغاز می شود.
اما در کنار این موارد، ایران خصوصیات دیگری هم داشت که برای آمریکا تسلط بر ایران، اهمیت چندبرابری نسبت به کشورهایی نظیر عربستان و عراق پیدا می کند، باوجود اینکه آنها هم منابع نفتی عظیم دارند؛ اول مسئله موقعیت جغرافیایی است، ایران بر سر چهارراه چند قاره قرار دارد، اروپا و آسیا و آفریقا و اقیانوسیه؛ بدین سبب تسلط بر ایران، علاوه بر تسلط بر نفت، تسلط بر یک نقطه استراتژیک جهان است. دوم اینکه متوجه می شوند در ایران یک فرهنگ مقاومت وجود دارد و آن «فرهنگ شیعی» است که رژیم جدید را تهدید می کند؛ فلذا باید در ایران دو کار انجام گیرد: اول تسلط کامل بر ایران، دوم استحاله کامل فرهنگی. فلذا پنج افسر عضو سازمان سیا که متخصص در کار فرهنگی بودند در کمتر از یک هفته پس از کودتا، وارد تهران شدند و در بدون سقف بودجه در دوازده رشته، کار فرهنگی شان را شروع کردند.
این نکته خیلی مهمست که پس از ۲۲ بهمن ۵۷، رییس سازمان سیای آمریکا می گوید: آنچه در ایران صورت گرفت یک واقعه مهم و فوق العاده نبود بلکه یک واقعه عجیب و باورنکردنی بود برای اینکه ما ایران را بگونه ای ساخته بودیم که قرار بود برای همیشه در ایران باشیم. از آن طرف، سفیر آمریکا در تهران، در حقیقت سفیر آمریکا در کل منطقه بود. تمام سفرای آمریکا در منطقه باید کارشان را با سفیر آمریکا در تهران هماهنگ می کردند و سفیر آمریکا و اسرائیل گرداننده کل منطقه بودند. بدین سبب می گفتند خاورمیانه با سیاست دوگانه اداره می شود: ایران و اسرائیل.
در اینجا لازم است چندجمله از صحبت های آیزنهاور، رییس جمهور آمریکا درباره ی دلیل اینکه چرا باید بر ایران مسلط شد را عرض کنم که خیلی مهم و مربوط به موقعیت ایران است. آیزنهاور می گوید: «نباید ایران به گذشته خود برگردد. بروید تاریخ این کشور را بخوانید، گمان نمی کنم منطقه ای مهم تر از ایران روی نقشه جغرافیایی جهان وجود داشته باشد. ایران هم دارای نفت می باشد و هم در چهارراه جهان واقع شده است. اگر روزگاری ایران و شوروی با هم کنار آیند کره زمین جای امنی برای غرب نخواهد بود. هم چنین نباید وضعیتی پیش آید که ایران به گذشته دور خود بازگردد و یک قدرت نظامی شود. وای به وقتی که میلیتاریسم ایرانی زنده شود. بروید تاریخ این کشور را بخوانید تا متوجه حرف من بشوید.»
آیزنهاور این حرف را سال ۱۳۳۱ که تازه رییس جمهور شده، در نطق افتتاحیه خودش در کنگره زده است. بدین سبب آمریکا بطورکامل متوجه است که اگر می خواهد قدرت اول دنیا باشد باید پول نفت را به دست آورد و به این منظور باید به چاه های نفت منطقه مسلط شود و برای همین مسئله، باید بر ایران مسلط شود و برای تسلط بر ایران باید دو اتفاق بیفتد: اول استحاله فرهنگی شود که آمریکا برای همیشه در ایران بماند یعنی فرهنگ مقاومت از بین برود و دوم، نفت ایران بطور کلی و بدون چون و چرا در اختیار آنها قرار بگیرد و طبیعتاً حکومت ایران به طریق اولی؛ یعنی اصلاً امکان ندارد که یک حکومت ملی اجازه دهد چنین اتفاقی بیفتد.
در دهه ۱۳۲۰ آمریکا در ایران آهسته آهسته شبکه سازی کرد، حزب تشکیل داد، افرادی را شناسایی و عضوگیری کرد، سازمان هایی را بوجود آورد نظیر فراماسونری اختصاصی خودش بطور کلی مشغول شبکه سازی در سازمان های مختلف شد. دومین کاری که انجام داد این بود که یک شعار بیان کرد و قشر روشنفکر جامعه را با این شعار فریب و تحت تأثیر قرار داد و همین شعار، زمینه ساز پیروزی کودتای ۲۸ مرداد در آمریکا شد.
* آن شعار چه بود؟
شعار این بود: ما (یعنی آمریکا) به ملت ایران دو چیز خواهیم داد: اول آزادی و دوم توسعه. ملت ایران هم تشنه این دو مورد بود فلذا به آمریکایی ها خوشبین و امیدوار بودند و تصورشان این بود که از زیر یوغ انگلیس بیرون بیایند و طبیعتاً حکومت پهلوی هم دیگر تأثیرگذار نیست و آن حالت دوره رضاخانی وجود ندارد. پس بدین سبب به یک آزادی نسبی می رسیم و آمریکا هم این مملکت را آباد می کند. اوج این قضیه را در خوش بینی هایی که به کودتا منتهی شد می بینیم، همچون دولت مصدق که واقعاً فکر می کردند آمریکایی ها به سود مملکت هستند و مصدق با نامه آیت الله کاشانی آن گونه برخورد می کند.
بنابراین با کودتای سال ۱۳۳۲ تاریخ جدیدی در ایران آغاز می شود، کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ فقط بحث سقوط یک دولت نیست، فقط مسئله جابجایی انگلیس و آمریکا نیست؛ اساساً دورانی آغاز می شود که مقرر است ایران در نهایت ایالت پنجاه و دوم آمریکا بشود، حدودا شبیه آن چیزی که در ژاپن و کره جنوبی اتفاق افتاد؛ الان در ژاپن و کره جنوبی حکومت ملی وجود ندارد. ژاپن بدون اجازه آمریکا نمی تواند آب هم بخورد؛ به صراحت مقاماتشان به ما می گفتند که آمریکا به ما اجازه نمی دهد فلان وسیله را به شما بدهیم. نخست وزیر پاکستان چند روز پیش گفت آمریکا اجازه نمی دهد ما گاز ایران را استفاده نماییم در حالیکه قرارداد بسته شده و اگر به آن عمل نشود ۱۸ میلیارد دلار باید به ایران خسارت پرداخت گردد و پاکستان می گوید ما الان نمی دانیم باید چه کار نماییم، نه پول خسارت را داریم و نه از گاز می توانیم مصرف نماییم و نه می دانیم با آمریکا چه کار باید بکنیم. این ها نکات بسیار مهمی است که مردم ما به خوبی نمی دانند.
اجازه بدهید چند نکته را از کتاب «شکست شاهانه» نوشته «ماروین زوینس» بیان کنم. نویسنده کتاب متخصص روان شناسی سیاسی است و مطالبی در این کتاب می گوید که مهمست فلذا بعضی را عیناً از روی متن برایتان می خوانم؛ در صفحه ۳۵۴ کتاب آمده: «سرنگونی دولت مصدق درحقیقت دو هدف سیاست خارجی آمریکا را برآورده ساخت: نخست آنچه را که تهدید کمونیزم تلقی می شد از میان برد. دوم در منابع نفت ایران سهمی به شرکت های آمریکایی رسید. ایالات متحده ضمن رسیدن به این هدف ها تاج و تخت شاه را به عنوان عامل خودش حفظ کرد و در این پروسه تهدید بلندمدت کمونیزم را از میان برد.
نخست وزیر جدید و رهبر کودتا سرلشکر زاهدی فقط چند روز پس از بازگشت شاه به سلطنت طی تماس مستقیمی با پرزیدنت آیزنهاور می گوید: کمکی که هم اکنون ایالات متحده در اختیار ایران قرار می دهد گرچه مفیدست اما به لحاظ مقدار و نوع آن به حدی نیست که ایران را در مقابل بحران مالی و اقتصادی تامین کند. خزانه ما خالی است، منابع خارجی به انتها رسیده، اقتصاد کشور مضمحل شده، ایران به کمک های فوری شما نیاز دارد تا بتواند از درون بحران اقتصادی و مالی کمر راست کند. ایالات متحده با یک طرح کمک اقتصادی و نظامی فوری به این درخواست پاسخ داد. پرزیدنت آیزنهاور از سال ۱۹۵۳ (یعنی زمان کودتا) تا ۱۹۵۷، پانصد میلیون دلار در اختیار ایران قرار داد. ایالات متحده در تمامی سالهای مناسبات خود تا انقلاب فقط ۵۹ میلیون دلار به ایران پرداخته است. کمک قابل توجه ایالات متحده نشانه پیوندهای نزدیکی بود که در نتیجه بازگشت شاه به سلطنت میان ایران و ایالات متحده به وجود آمد. تشکیلات جدیدی که ایالات متحده در ایران تأسیس کرد تا طرح های مورد نظر خودرا به اجرا درآورد تجلی محسوسی از گسترش نفوذ آمریکا بود.» تشکیلاتی که بوجود آورد چه بود؟ ساواک، بانکهای متعدد، ارتش و تعدادی دستگاههای اداری دیگر و شرکتها.
نکته حائز اهمیت دیگر این است که در سال ۱۳۴۰، کندی به شاه دستور داد شریف امامی را برکنار و امینی را به نخست وزیری انتخاب نماید. شاه کمی اکراه داشت ولی بالاخره پذیرفت و اینجاست که گفت «شایعاتی حول وحوش امینی وجود داشت؛ با عنایت به عدم اطمینان شاه، وی به دستور آمریکا این کار را انجام می دهد، امینی یکی از مأمورین سازمان سیا است، در یکی از اولین افشاگری های مربوط به سازمان اطلاعات مرکزی سیا نویسنده ای مدعی شده که چند روز بعد از انتصاب امینی به نخست وزیری یک روزنامه نگار در یکی از رستوران های استانبول از یکی از مأموران سیا درباره ی نخست وزیر جدید ایران سوال می کند و مأمور سیا پاسخ می دهد او بسیار مناسب می باشد. آنچه واضح به نظر می آید آنست که شاه به این علت امینی را برگزید که می دانست او نامزد مورد نظر ایالات متحده است.
شاه بعدها به روزنامه نگار مصری محمدحسنین هیکل گفت او فشار کندی را بر خود کم و بیش در حد برپا کردن یک کودتای آمریکایی تلقی کرده است. تردیدی نیست که شاه درباره ی موضع خود پیام های مستمر خیلی از پرزیدنت کندی دریافت می کرد.»
بنابراین آمریکا پس از سال ۱۳۳۲ همه کاره ایران بوده و بدین سان شاه دقیقاً به عنوان جلوه و نمودی از یک حکومت به اصطلاح ایرانی حضور داشت وگرنه تصمیم گیران در همه جا حتی در آموزش و پرورش، آمریکایی ها بودند.
* حتی در آموزش و پرورشی که وظیفه تربیت نسل آینده ایران را بر عهده دارد؟
بله، طبق اسناد وزیر آموزش و پرورش به نخست وزیر نامه می نویسد که آقای نخست وزیر، اگر مقرر است ما زیر نظر آمریکایی ها کار نماییم لااقل یک آدم فرهنگی و باشعور به آموزش و پرورش بفرستید تا ما زیر نظر او کار نماییم، نه یک گروهبان آمریکایی؛ یعنی یک گروهبان آمریکایی را به آموزش و پرورش فرستاده اند تا زیر نظر این آقا اداره شود! علت اصلی این نامه هم برخوردهای بدی بوده که آن گروهبان آمریکایی با کادر آموزش و پرورش داشته است و به این هم اکتفا نمی کنند و در نهایت برای آموزش و پرورش وزیر بهایی انتخاب می کنند: خانم فرخ رو پارسا.
در قسمتی دیگر از این کتاب آمده: «برای ناظران اندیشمند عرصه ایران روشن شده که تحکیم نفوذ آمریکا در ایران بدان گونه که شاه از تشکیل دو حزب سیاسی فرمایشی می گوید صورت نگرفت، ایالات متحده و بریتانیای کبیر فقط در نتیجه روحیات مداخله گرانه آنها خودرا به زور بر ایران تحمیل می کردند و نفوذ آمریکا به این علت تحکیم شد که شاه خواهان آن بود. بگفته هنری کیسینجر، شاه برای ما یکی از رهبران نادر و یک هم پیمان نامشروط بود و با سقوط شاه آمریکا زیانی کرد که دیگر در تاریخ جبران نمی گردد. یک تحلیل گر آمریکایی در شروع دهه ۶۰ (یعنی دهه ای که نفوذ آمریکا در آن بطورکامل تحقیر شده) شاه را چنین ارزیابی می کند: شاه گرچه فوق العاده باهوش است به لحاظ عاطفی امنیت خاطر ندارد و در سوءظن عمیق ایرانیان نسبت به غرب سهیم است. این سوءظن که غرب ممکنست در جریان تنش ها با اتحاد شوروی و یا پشتیبانی از مخالفین داخلی او را رها کند شاه را ناراحت می کند»؛ یعنی می گوید هرچند هر کاری آمریکایی ها می خواستند شاه انجام می داد اما باز هم نگران بود و می گفت ممکنست روزی آنها من را هم قربانی اهداف خودشان کنند، چنان که در قضیه دولت شریف امامی و امینی کردند؛ اما یک اعتراف عجیب این نویسنده در صفحه ۴۱۸ کتاب این است که می گوید انقلاب اسلامی نتیجه آن کودتایی بود که در ۱۹۵۳ آمریکا در ایران صورت داد (۲۸ مرداد ۱۳۳۲).
نوسنده در صفحه ۴۶۰ کتاب نکته بسیار مهمی را بیان کرده که مربوط به قضایای سال ۵۷ است؛ آمریکا آن قدر نسبت به قضایای ایران ناآگاه بود که نمی دانست چه کار باید بکند؛ حتی سفیرشان هم دست وپایش را گم کرده بود و همچنان خیال می کردند که شرایط نظیر اوضاع و احوال سال ۴۲ است که ۱۵ خردادی را درست کنند و بعد هم مجدداً اوضاع آرام شود، ۱۷ شهریور را هم در همین رابطه درست کردند. اما پس از همه این حرف ها می گوید: آمریکایی ها با ندانم کاری خودشان موجب شدند تا این حرکات مردمی به پیروزی انقلاب منتهی شود. این جا مطلبی هست که بعضی ها می گویند آمریکایی ها خودشان می خواستند انقلاب پیروز شود! این خیلی حرف اشتباهی است، مگر امکان دارد شاهی را که این طور نوکر آمریکا بود خودشان سرنگون کنند. در کتاب یادداشت های علم به صراحت آمده است: امروز سفیر آمریکا نزد من آمد و گفت ما کارهایی در ایران می نماییم که برای ۵۰ سال آینده هم نمی گوییم چه کار کرده ایم. علم وزیر دربار است. همانطور که می دانید علم هر روز ساعت ۸ بامداد نزد شاه می رفت و نامه ها و گزارشات و مطالب و ملاقات ها را می گفته و هماهنگی های لازم را انجام می داده و سپس به دفترش می رفت. در وقایع سال ۵۵ نوشته است نامه ای از جانب نیکسون آمده بود که شما این کارها را انجام دهید و چهار مورد شمرده شده بود؛ علم می گوید وقتی مورد اول را خواندم شاه اظهار داشت که این قرار ما نبود! (مثل این که سلاحی را فروخته بودند و قرار بود ۱۲ میلیون دلار قیمتش باشد اما آمریکایی ها یک بار اعلام نموده بودند که ۱۱۰ میلیون دلار) شاه تعجب می کند. علم می گوید بالاخره این نامه را نیکسون نوشته؛ مورد دوم را خواند و باز هم شاه اعتراض کرد که آخر ما مذاکره کردیم و … و در نهایت علم می گوید: قربان برای چی شما چانه می زنید؟ شما که می دانید کوزه عمر ما دست آن هاست. به موارد سوم و چهارم هم نمی رسد و شاه به علم می گوید که برو هرچه آنها می گویند عمل کن! این مسئله هم جالب است که تا الان هیچ کسی درباره ی صحت و سقم خاطرات علم شک و تردید نکرده است.
بله، همچنین است؛ آمریکا این طور بر ایران مسلط بوده و این هم همین حرف را می زند و می گوید در حقیقت آمریکا همه کاره مملکت بوده است و آمریکا بود که از یک جوان ترسوی بی تجربه چنین پادشاهی درست کرد (حالا عرض می کنم که چی درست کرد). می گوید: «با سقوط شاه کل بنایی که با زحمت بسیار توسط هشت رییس جمهور آمریکا ساخته شده بود، رؤسای جمهوری که عکسشان با شاه در جریان دیدارهای رسمی تا ۴ نوامبر ۱۹۷۹ (۱۳ آبان ۵۸) که دانشجویان خط امام از دیوارهای سفارت بالا رفتند و درهای آنها شکستند و سفارتخانه و دیپلمات های آنرا به تصرف درآوردند هم چنان زینت بخش دیوارهای سفارت بود، چنان از هم فروپاشید (این تسلط آمریکا) که تاریخ جهان را برای همیشه دگرگون ساخت».
نکته خیلی عجیبی که دارد در صفحه ۴۷۰ این کتاب است. فکر می کنم تاکنون کسی به این صراحت در این حوزه صحبت نکرده است، خیلی فوق العاده است: «فرضیه اصلی این کتاب آنست که ایالات متحده در عمل در کلیه مراحل حکومت شاه و انقلاب به اصطلاح مردم ایران که با قاطعیت این حکومت را نفی کرد عمیقاً درگیر بود. ایالات متحده بخاطر آنچه در ایران صورت گرفت مسئول است برای اینکه عمیقاً با سلسله پهلوی درآمیخته بود. فرضیه دیگر این اثر آنست که چنان چه ایالات متحده در مراحل مختلف دوران حکومت شاه به گونه متفاوت عمل می کرد این حکومت وضعیت دیگری داشت. احیانا ایالات متحده در تبدیل شاه به یک جبار نقش تعیین کننده داشت». این را می گوید و سپس به جایی می رسد که خیلی مهمست و می گوید صلیب سرخ بین المللی در بازدیدی که از ایران داشت گزارشی تهیه کرد ودر آن، شاه را بدتر از تمام جبارهای دنیا خواند، در این گزارش آمده است که به هر حال مقصر آمریکا بوده و هنگامی که خشم مردم به خشونت گرایید ایالات متحده جدی بودن آنرا درک نکرد و نتوانست راه های کنترل آنرا به شاه سفارش کند. باز هم کوشش های شاه برای فرونشاندن خشم مردم به تشدید خشم آنها منجر گردید. جان کلام اینکه ایالات متحده برای همیشه مسئولیت سقوط او را به دوش خواهد کشید.
تنها ما نیستیم که به عنوان مخالفین شاه در مورد این که او با پشتوانه آمریکا در ایران هرکاری خواسته است بدون محدودیت انجام داده به صورتی که تمام موازین حقوقی و انسانی را زیر پا گذاشته صحبت می نماییم، بلکه ماروین زوینس نیز در کتابش می گوید: «براساس گزارشات اکید سازمان های مدافع حقوق بشر و آمریکایی ها و حتی ایرانی های مورد اعتماد آمریکا، شاه در دهه ۱۹۷۰ به عنوان شریرترین فرمانروای جهان بوده است. مارتین آنالس، دبیرکل سازمان عفو بین الملل، اعلام نمود گزارش حقوق بشر در هیچیک از کشورهای جهان بدتر از ایران نیست و بالاخره در دهه ۱۳۵۰ این ایران بود نه هائیتی یا چین یا شوروی یا ویتنام یا پاراگوئه یا هر حکومت دیگری که از نظر بد رفتاری با مخالفان معروف بود که بخاطر نقض حقوق بشر در کانون توجه جهانی قرار داشت».
جالب است در یک گفت و گوی رادیویی که با یکی از روشنفکران داشتم، او مدعی بود که در حقیقت کودتایی در ایران اتفاق نیفتاده و این مردم بودند که از دولت ناراضی بودند و دولت هم بهم ریخته بود و مردم شورش کردند و دولت را به دست گرفتند و از زمان کودتا تا زمان انقلاب هم هر اتفاقی که در ایران افتاد شاه انجام داده است و به آمریکا و انگلیس ربطی ندارد! من در جواب او پرسیدم شما کتاب «شکست شاهانه» را خوانده اید؟ جواب داد نه و پرسید منظورتان چیست؟ پرسیدم کتاب «شیر و عقاب» جیمز بیل را خوانده اید؟ گفت نه. گفتم این دو کتاب متعلق به نویسندگان آمریکایی است که نه ایرانی هستند و نه حزب اللهی و نه انقلابی و نه مسلمان. آنها می گویند ما کودتا کردیم، آقای کلینتون رییس جمهور آمریکا گفت آنچه که در ۱۹۷۹ صورت گرفت (یعنی انقلاب اسلامی) نتیجه عملی بود که در ۱۹۵۳ کردیم که اشاره اش به کودتاست. او این را می گوید و حالا شما چه می گوئید؟ او هم کمی فکر کرد و اظهار داشت که آنها هم یک مشت بی سواد هستند مثل شما، نه آمریکا نقشی نداشته است!
* نظر امام در باره رابطه بین ایران و آمریکا پس از پیروزی انقلاب چه بود؟
نظر حضرت امام این بود که ما اصلاً با آمریکا و اروپا کاری نداریم؛ برمبنای منافع متقابل، احترام متقابل و طبق قوانین معمول دنیا با یکدیگر ارتباط داشته باشیم. واقعاً همه تصور می کردند که اروپا و آمریکا این واقعیت را بپذیرند که مردم ایران خودشان انقلاب کردند و هزینه زیادی را برای آن پرداختند و طبق روابط عادی و معمول بین الملل با ما برخورد کنند.
* امام این نظر را رسانه ای هم کرده بودند؟
بله، فرموده بودند. حدود سه ماه از انقلاب گذشته بود ولی حرف مهم و تأثیرگذاری از آمریکایی ها نشنیدیم، چه مثبت و چه منفی، اما پس از حدود سه ماه آغاز به تبلیغات گسترده مقابل انقلاب تحت عنوان بنیادگرایی و سقوط تمدن در ایران و آشوب کردند و هرچه خواستند گفتند. از جانب دیگر مطرح نمودند دادگاه هایی که در ایران تشکیل می شود و سران رژیم گذشته را محاکمه می کند برخلاف حقوق بشر است و قطعنامه مقابل ما صادر کردند، به تحقیر و توهین به ما پرداختند و تبلیغات گسترده ای در سطح بین المللی کردند. یهودیان و بهائیان در این مسئله بیش ترین فعالیت را در سطح جهان مقابل ما شروع کردند تا اینکه شهریور ۵۸ فرا رسید.
* در این ماه چه اتفاقی رخ داد؟
در شهریور ۱۳۵۸ مدارکی را به دست آوردیم بر اساس اینکه آمریکایی ها در جریان تجزیه کردستان و خوزستان فعال می باشند و از جانب دیگر، قرائنی به دست آوردیم که برخی از افراد در داخل کشور (در دولت یا خارج از دولت) نیز با سفارت آمریکا مرتبط هستند که بعداً برخی از اسناد آن هم منتشر گردید. در مهرماه ۵۸ دو اتفاق عجیب رخ داد: اول ملاقات سوداگر با برژینسکی در الجزایر که اصلاً فکرش را نمی کردیم چنین اتفاقی بیفتد و دوم، باوجود رفتارهای آمریکا با ما پس از انقلاب، در آن ملاقات صحبت از نرمال سازی روابط و مبادله سفیر و این موارد باشد. تابستان ۵۸ رفتارها خودش را نشان داد.
* این ملاقات سری و محرمانه بود؟
بعد از ملاقات خبر آن منتشر گردید و چند جمله ای هم از محتوای مذاکرات گفته شد اما مشروح آن منتشر نشد.
* یعنی امام از پیش و دست اندرکاران می دانستند که مقرر است چنین ملاقاتی آن جا صورت بگیرد؟
خیر، صحبتی نکرده بودند و این ها رفتند و ملاقات را انجام دادند. اتفاق دیگری هم افتاد و آن ورود شاه به آمریکا بود. بدین سبب با عنایت به این چند مسئله که پشت سر هم اتفاق افتاد: دخالت آمریکا در جریان تجزیه طلبی، ارتباط آمریکا با گروه ها وشخصیت ها که تا آن زمان خیلی علنی نشده و مخفی بود، ملاقات سوداگر با برژینسکی، سپس مسئله ورود شاه به آمریکا و نیز زمزمه های نرمال سازی روابط بین ایران و آمریکا موجب ایجاد احساس خطر شد؛ تعدادی دانشجو با مشورت افرادی تصمیم گرفتند سفارت را تصرف کنند با این هدف که فقط حرف خودرا به گوش دنیا برسانند. قرار بود دو تا سه روز سفارت در اختیار دانشجویان باشد و بیانیه هایی داده شود که حرف های خودرا مطرح کنند؛ مطالبی نظیر این که چرا در امور داخلی ایران دخالت می کنید؟ چرا در جریان تجزیه طلبی دخالت می کنید؟ چرا به شاه اجازه ورود به آمریکا دادید؟ چرا اموال ایران را توقیف می کنید؟ چرا جو عجیب تبلیغاتی مقابل ما در دنیا به راه انداخته اید؟ و پس از آن هم سفارت را به آمریکایی ها تحویل دهند. اما آمریکایی ها با لجبازی هایی که کردند و با سماجت ها و کارهای نامعقول و رفتارهای غیرسیاسی خود موجب شدند که در عمل این تصرف ادامه پیدا کرد. نکته مهم این است که آمریکایی ها آغاز به تحریم و قطع روابط و خیلی کارهای دیگر کردند که فرصت پرداختن به آنرا نداریم تا اینکه قضیه مذاکرات برای آزادی گروگان ها مطرح شد؛ مسئله ای که که به «بیانیه الجزایر» مشهور است.
سند بیانیه الجزایر الان در سایت ها قابل مشاهده می باشد. در این سند طرف آمریکایی نسبت به چهار مورد متعهد شد ولی حتی به یک مورد آن هم عمل نکردند و بعدها کارتر در کتاب خاطراتش نوشت که چهل و هشت میلیارد دلار سرمایه های ایران در آمریکا بود و طبق بیانیه الجزایر ما باید به ایران پرداخت می کردیم اما بیش از ۸.۷ ندادیم.
بند دیگر آن، این بود که ما (طرف آمریکایی) متعهد می شویم در امور داخلی ایران دخالت نکنیم، در حالیکه الان ملاحظه می کنید بصورت روزانه مداخله می کنند و حدودا هرکاری هم که می توانستند کرده اند. این مورد هم که گاهی اوقات مطرح می شود ایران مقصر بوده و می توانیم با آمریکایی ها مذاکره نماییم بارها تجربه شده است و این طور نیست که ما کاری در حوزه برقراری مذاکره اقدامی انجام نداده باشیم. در چندین مورد مذاکره کرده ایم و پس از آن آمریکایی ها خلاف توافق رفتار کرده اند؛ به عنوان نمونه در سال ۱۳۶۸ آمریکایی ها پیغام دادند اگر شما گروگان های ما را در لبنان از دست چریک ها آزاد کنید و به ما تحویل دهید ما در مقابل فلان کارها را انجام می دهیم. در این راستا ما گروگان ها را تحویل دادیم ولی آنها حتی به یک مورد از حرف های خودشان هم عمل نکردند. در قضیه اشغال افغانستان در سال ۱۳۸۱ همه می دانند که بالاخره ایران به دلایلی در مقابل اشغال افغانستان توسط آمریکا با هماهنگی خود آمریکا سکوت کرد ولی پس از تسلط آمریکا بر افغانستان آمریکایی ها اعلام نمودند که ایران جزو محور شرارت است؛ از این نمونه ها یکی دو تا نیست، یا در داستان برجام، فکر می کنید که بالاتر از این می شد ایران امتیاز بدهد و انعطاف داشته باشد؟ برخورد آمریکایی ها در این قضیه چه بود؟ برجام را پاره کردند.
* چه طور می شود به چنین دولتی اطمینان کرد و امید داشت مذاکره به نتیجه برسد؟
به آنهایی که درباره ی روابط با آمریکا سوال و شبهه دارند سفارش می کنم حداقل این کتاب «شکست شاهانه» و «شیر و عقاب» را که خود آمریکایی ها نوشته اند بخوانند. جیمز بیل می گوید پس از انقلاب نزد رییس میز ایران در وزارت خارجه آمریکا رفتم. پرسیدم شما اطلاعاتتان راجع به ایران چقدر است و …؟ همچون سوال کردم شما نقش دکتر شریعتی را در انقلاب اسلامی چه می دانید و اصلاً می دانید دکتر شریعتی در انقلاب اسلامی چه کار کرده است؟ جواب داد: نه ما فقط اطلاعات جزئی از او داریم. پرسیدم شما آیت الله طالقانی را می شناسید؟ جواب داد: نه! جیمز بیل هم اظهار داشت که وقتی تو رییس میز ایران و آمریکا هستی و آقای طالقانی را نمی شناسی مشخص است که باید هم روابط ایران و آمریکا اینگونه شود. این حرف ها را باید خواند.
در هر حال، درباره ی روابط ایران و آمریکا یک اشتباه اساسی وجود دارد و آن عبارت از این است که گاهی اوقات افراد ماهیت، برنامه ها، اهداف و سیاست های آمریکا را به مفهوم واقعی و دقیقش نمی شناسند؛ اگر بشناسند متوجه می شنود که امکان ندارد این حکومت با ایران کنار بیاید و به این دولت و آن دولت و افراد مختلف هم بستگی ندارد. الان در جریان فلسطین چه کسی مردم مظلوم فلسطین را می کشد؟ اسرائیل می کشد؟ خیر، آمریکا دارد آدم می کشد، اسرائیل ایالت پنجاه و دوم آمریکاست، در ویتنام چه کسی کشت؟ در افغانستان؟ عراق؟ لیبی؟ و … این انسان ها را چه کسی کشت؟ اگر مقرر است حرف واقعی و صحیح و منطقی بزنیم باید مستدل باشد و الان بعضی ها آمار درآورده اند که پس از جنگ جهانی دوم تا ظاهراً سال ۲۰۲۰ در سراسر جهان چند ده میلیون نفر آدم با سلاح آمریکایی ها کشته شده اند.
به عنوان سوال آخر، برای گروهی از جوانانی که پیش از انقلاب را ندیده اند این طوری تفهیم شده است که اگر الان با آمریکا رابطه برقرار نماییم به تبع آن، بقیه کشورهای اروپایی هم با ما رابطه برقرار می کنند و مشکلات ما حل می شود. تصور این است که پیش از انقلاب مشکل خاصی نداشتیم. این را برای ما کمی شفاف بگویید پیش از انقلاب که جمهوری اسلامی نبوده است و رابطه آمریکا با دولت پهلوی خوب بوده، این رابطه خوب، به سود مردم بوده و برای آنها آورده ای داشته که ما الان همان انتظار و توقع را داشته باشیم؟ یا نه، اصلاً تصور ما از پیش از انقلاب غلط است؟ شما فرمودید که اساساً به علت ماهیت آمریکا امکان برقراری رابطه این کشور با ایران وجود ندارد اما بر فرض اگر هم رابطه خوب شود مشکلات جامعه ما برطرف می شود؟ آیا ما گذشته درخشانی از برقراری رابطه با آمریکا داشتیم و مردم از آن سود برده اند که حالا امید داشته باشیم همان مسئله باردیگر برای ما اتفاق بیفتد؟
اولاً هر کسی که عملکرد آمریکا را طی حداقل ۲۵ سال پس از کودتای ۲۸ مرداد تا پیروزی انقلاب ببیند متوجه می شود که به هر حال ملت ایران باید انقلاب می کرد؛ ثانیاً اگر وضع خوب بوده و مردم از آمریکا راضی بودند و با شاه هم مشکلی نداشتند پس چرا انقلاب کردند؟ چرا شعار مرگ بر آمریکا در جریان انقلاب بوجود آمد؟ یعنی مهم ترین شعار مردم در روز بیستم آذر ۱۳۵۷ که مصادف با روز عاشورایی بود که در سراسر کشور همچون تهران راهپیمایی های عجیبی برگزار شد دو شعار اصلی بود: «مرگ بر شاه» و «مرگ بر آمریکا»؛ البته شعارهای دیگری هم داده می شد مثل ما همه سرباز توییم خمینی، گوش به فرمان توییم خمینی» ولی این دو شعار را همه ملت ایران فریاد می زدند.
آن روز من در زندان بودم ولی خواندم و متوجه شدم که همه ملت ایران شعار «مرگ بر آمریکا» سر می دادند. چه زمانی؟ بیستم آذر ۱۳۵۷. من در ۲۱ آذر آزاد شدم. می خواهم بگویم که به من هم ربطی ندارد، مگر من به مردم گفتم که بگویید مرگ بر آمریکا؟ ببینید این ها مهم می باشد.
منبع: پرسی بلاگ
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب